عرصه سوم- روزبه امین : مهرماه و آغاز دوباره فعالیت مدارس و دانشگاهها، شاید برای بسیاری از ایرانیها یادآور خاطرههای تلخ و شرایط بدی باشد که به هیچ وجه حاضر به تکرار دوبارهاش نباشند. عدهای از ما در حال و هوای این روزها با سوالهای مختلفی در ذهن خود روبرو میشویم که هیچکدام از تجربههای پیشینمان، پاسخ مناسبی برای آنها نیست. مثلا هدف ما از درس خواندن چه بوده یا چیست؟ یا پس از گذراندن سالها وقت با ارزش خود در مکانهای آموزشی و در مقاطع مختلف، چرا همچنان دنبال کسب مهارتهایی هستیم که در این همه مدت به ما داده نشد؟ اگر همچنان دانشآموز و دانشجو هستیم، تا کی میخواهیم بی هیچ نتیجهای درس بخوانیم و مهمتر از همه، در چه شرایط فکری و اجتماعی، تحصیلات بیفایده و اجباری، به عمدهترین کنش روزمره مردم تبدیل میشود؟
این مسأله که نظام آموزشی موجود در ایران، آزار دهنده و قدیمی است و به برگزاری کنکورهای پر هزینه و خسته کننده، پذیرش در یک مؤسسه یا دانشگاه و اخذ چند درس عمومی و تخصصی، انتخاب واحد و پرداخت شهریه و در آخر رواج مدرکگرایی منجر شده، نکته تازهای نیست. حدود نیم قرن بر سر این بحث شده که در ایران چه نوع سیستم آموزشی باید پیاده شود، اما به نظر میرسد همچنان نتیجهای در کار نیست. آموزهها و مهارتهایی که در مدارس و دانشگاهها ارائه میشوند، در آینده به هیچ کاری نمیآیند. غمگینی چشمگیر و افسردگی دانشآموزان و دانشجویان و بیگانگی آنها با زندگی رسمیکه وعده داده میشود و این همه فقر و بیکاری لشکر عظیم تحصیل کردهها، این را ثابت میکند.
با اینکه خبر پایان یافتن کنکور و اجرایی شدن روشهای نو، هر بار وعده داده میشود، به دلیل تبعات اجتماعی این آزاد سازی و همچنین وجود انواع گروههای فشار تولید کتاب تست و برگزاری کلاس کنکور، تمایلات اینچنینی به سرعت رفع و رجوع میشود و سپس با بیاعتنایی کامل، همان روال قدیمی ادامه پیدا میکند. کنکور، این قصر کهنه پیشا تاریخی، چه زمانی از پیش چشم ما محو میشود؟ کسی نمیداند!
«آموزش و پرورش» نقش اساسی در کیفیت زندگی مردم دارد و تاثیر آن بر آینده فرد و جامعه غیر قابل انکار است. با وجود این، خیلیها همچنان تاکید دارند که در چهارچوب آموزش و پرورش رسمی کشور به تحصیل و یادگیری مهارتهای مورد نیاز خود ادامه دهند یا حتی فرزندان خود را نیز از همان جادهای عبور دهند که نقطه پایان آن ناامیدی، بیسوادی و بیکاری است.
در طرف دیگر این جهان اما شاهد متنوعترین شیوههای آموزشی و ارائه مهارتها و آگاهیهای منعطف و هماهنگ با آنها هستیم. تدوین روشهای مبتنی بر روانشناسی فردگرا در آموزش دانشآموزان و دانشجویان، به وجود آمدن تحصیلات میان رشتهای و سیال، فعالیت دورهها و دانشگاههای آنلاین و از راه دور بینالمللی و همچنین آموزش از طریق رادیو، پادکست، ویدیو و شبکههای اجتماعی، نمونههایی از انواع شیوههای در دسترس پیرامون ما هستند.
صرفنظر از نظریههای معاصر درباره مسأله آموزش یا انواع روشهای مختلفی که در حال حاضر در نقاط مختلف دنیا مورد استفاده قرار میگیرد، میتوان گفت یک روش آموزشی پیشرو و امروزی در ابتدا نیازهای واقعی مردم را در نظر میگیرد و سعی میکند به مردم آموزش دهد که چگونه تواناییهای خود را بشناسند و آن را در اختیار دیگران قرار دهند. افراد مسوولیتپذیری باشند که بر مبنای کمک به یکدیگر زندگی جمعی را بهبود ببخشند و در همه حال بتوانند از حقوق و حرمت انسانی خود و دیگران دفاع کنند.
هر وقت بخواهیم درباره آموزش و پرورش جدید یا میدانهای اجتماعی مرتبط با آن تأمل کنیم، چند مورد ویژه اهمیت مییابند که میتوان آنها را به این شکل خلاصه کرد: چگونگی ادراک ما نسبت به خود و زندگی و همچنین انتظاراتی که از زمان حال و آینده داریم، مباحث مربوط به روانشناسی فردی و گروهی و همچنین «فلسفه» به معنای نحوه فکر کردن که قرار است در بهترین حالت مسایل بغرنج یا روزمره پیش روی ما را حل کند و از میان راه بردارد.
برای آشنایی بیشتر با پیشینه روشهای آموزشی مفید، دموکراتیک و آیندهگرا، اندیشهها و ایدههای دو تن از پیشگامان حوزه آموزش را که تأثیرات عمیقی بر درک و دانش معاصر داشتهاند، قابل توجهاند. دو فیلسوف قرن بیستمیبه نامهای «ویلیام جیمز» و «جان دیویی» توانستند فرمهای اساسیای را تعیین کنند که بر نحوه نگاه مدرن ما، به «خود» و به جهان تاثیر جدی دارد. این فرمها شامل تمام آن مهارتهای فکری و عملی است که میتوانیم یا در بهترین حالت انتظار داریم از یک آموزش درست فرا بگیریم. این دو در مورد فلسفه جدید، روانشناسی فردگرا و اهمیت آموزش در ارتقای کیفیت جامعه بسیار تأثیرگذار بودهاند و عمدهترین آثار خود را نیز درباره همین مسایل به وجود آوردهاند. هر دوی آنها معتقد بودند درستی و اعتبار هر نوع ایده، اندیشه یا مهارتی که ما میآموزیم، به میزان کاربردی بودن آن در زندگی واقعی ما بستگی دارد و تجربی و آزمایشپذیر بودن افکار و روشهایی که به کار میبریم، در کانون معرفت ما نسبت به زندگی نقش حیاتی ایفا میکند.
مهمترین نکته «جان دیویی»، فیلسوف، معلم و روانشناس امریکایی، درباره آموزش و پرورش مفید و امروزی ، یادگیری «مسأله محور» و «میان رشتهای» است و چنین حالتی به «موضوع محور» بودن و اتخاذ نظامهای آموزشی مبتنی بر تفاوتهای رشتهای از هر نظر ارجحیت دارد. دیگر اینکه روشها و برنامههای آموزشی باید باعث رشد آگاهیهای عمومی در جامعه شود و یک آموزش واقعاٌ مترقی شامل مشارکت کامل یادگیرنده در فرآیند تجربه آموزشی است. با توجه به ایدهها و آرای دیویی، سیستم آموزشی باید بتواند مردم را آموزش دهد تا صداهایی آزاد و برای خود باشند تا از این راه، دموکراسی و آزادی، به معنای «فرصت مساوی، مسوولیت مساوی و احترام مساوی»، در جامعه نهادینه شود.
«ویلیام جیمز»، دیگر فیلسوف و روانشناس امریکایی هم به ما میگوید که باید برای به وجود آوردن فضایی مملو از امید و ساختن شرایطی بهتر برای انجام اعمال خیر و جمعی دائماٌ تلاش کرد و دیویی تاکید میکند که مردم باید از طریق آموزش مداوم، انعطاف و تغییر پذیری را یاد بگیرند و در حالی که فراتر از اهداف ملی و بر پایه فعالیتهای متقابل و صلحآمیز عمل میکنند، این جهان را به جای بهتری برای زندگی خود و دیگران تبدیل کنند.
ویلیام جیمز (1842 – 1910) فیلسوف و روانشناس آمریکایی و متولد نیویورک، تمامی تحصیلات خود را در حین سفرهای گوناگون فرا گرفت و از این رو با چند زبان مختلف آشنا شد. شکل زندگی او یک ذهن مسألهپرداز و خلاق برایش به ارمغان آورد. او بیشتر اوقات، خود را با مسایل روزمره درگیر میکرد و در نهایت به این نتیجه رسید که «رستگاری و رنج هر فرد در وجود خودش نهفته است و زندگی را باید بر پایه کارها، رنجها و ابتکارات خود بنیان گذاشت». او به عنوان یکی از پیشگامان فلسفه «پراگماتیستی» یا «عملگرا» شناخته میشود. ادعای جیمز این بود که اگر بخواهیم، میتوانیم با عمل خود در این جهان دنیای بهتری بسازیم.
میگویند جیمز فلسفه رواقی قدیم را با روح امریکایی خود در هم آمیخت و فلسفهای را به وجود آورد که امریکای عصر صنعتی پیش و بیش از هر چیز به آن نیازمند بود. بنا بر دیدگاههای او اگر در ساحت اجتماعی با دیگران مشارکت و همکاری کنیم، همواره شانسی برای موفقیت در رسیدن به دنیایی بهتر پیش روی ما قرار دارد و مهمترین نکته این است که، “دنیایی که ما در آن به سر میبریم تئوری و نظر نیست، واقعیت است”. بحثهای جیمز درباره «حقیقت»، تأثیر به سزایی در روشهای یادگیری علوم مختلف بر جای گذاشت. چون بر این باور بود که حقیقت مقولهای مطلق یا غیر قابل تغییر نیست و همواره به صورت عملی و از خلال رخدادهای زندگی واقعی ما ساخته میشود.
به باور او، در زندگی شخصی یک نفر، تجربههای او و همچنین معناهایی که از این تجربهها برداشت میکند تشکیل دهنده حقیقت زندگی برای آن فرد است. به همین دلیل حقیقت از تجربه جداییپذیر نیست و برای فهم بهتر آن باید ابعاد تجربی مربوط به هر مسأله را مورد کنکاش و تحقیق قرار دهیم. در نتیجه برای جیمز، تجربیات انسانی موضوع اساسی تحقیق است و او سرشناسترین فیلسوفی است که به جای نظر دادن در امور ذهنی خودساخته یا حواس و احساسات آدمی، بر تجربههای حاصل از زندگی تمرکز میکند. او افکار و مطالعات خود را صرف آن چیزی کرد که آن را «روش تجربی» مینامید و همواره تاکید داشت، جهان ترکیبی از عناصر «مجزا و متضاد با هم» است. به همین دلیل همچون نظمی متکثر به نظر میرسد، «مجموعهای از جریانات مخالف که بعضی خوب است و بعضی بد».
در تئوریهای جیمز، اندیشه و تجربه پیوسته به یکدیگر و متصلاند. اندیشههای تازه به دنبال تجربههای قبلی جریان مییابند و نتیجه فرآیندهایی وابستهاند. تنها ایدهها یا اندیشههایی سودمند و عملی هستند که دارای معنایی برای فرد و در دنباله مفاهیم و اموری باشند که او از پیش و با توجه به زندگیاش در ذهن دارد یا آنها را تجربه کرده است. آرا و اندیشههای جیمز بعدها موجب ترویج روشها و نظریههایی شد که امروزه با عنوان «یادگیری مشارکتی» شناخته میشوند و به شکل خلاصه چنین میگویند: یادگیری چیزهای جدید مستلزم فعال شدن آموزشهای قبلی برای به دست آوردن اطلاعات و یادگیریهای مرتبط و جدید است. بیش از هر چیز شخص یادگیرنده باید آنها را مفید به حال خود تشخیص دهد و در فرآیند کسب و یادگیری مشارکت کامل داشته باشد.
جان دیویی (1859 – 1952) فیلسوف، معلم و روانشناس بود. میگویند او روحیه سختکوشی، کار مداوم و انعطاف پذیری مردم شرق امریکا را در فلسفه خود احیا کرد و در کنار ویلیام جیمز و کمیبیش از او، بهترین معرف «فلسفه عملی آزادی امریکا» است. انواع تئوریهای اجتماعی «تحولگرا»، بیش از حد تحت تأثیر افکار و نوع نگاه آزادمنشانه او قرار دارد. دیویی فلسفه را به طور کلی از یک زاویه دید کاملا زمینی مورد بازبینی قرار داد و با این ایده که آموزش و پرورش به جای انباشتن اطلاعات مربوط به گذشته در ذهن ما باید آن را برای حل کردن مسایل آینده تقویت کند، به صورت یک علم کاربردی در مورد روشهای مختلف آموزشی تامل کرد. او مرتب تاکید داشت که راه حرکت به سوی آینده از طریق علم آزمایش پذیر و تجربی، تعقل کردن و آموزش و پرورش به شیوههای جدید مهیا میشود.
همه تلاش او خرج این شد که با ایدهها و بحثهای خود، فلسفه را از یک «حرف تعریف» صرف درباره حقایق کلی بیرون آورده و آن را تبدیل به چیزی کند که با واقعیتهای عملی و روزمره که هر کس در زندگی خود تجربه میکند، سازگار باشد و نیازها پاسخ بدهد. از دیدگاه او زندگی تماماٌ و در هر لحظه در حال تغییر است. بنا بر شرایط زندگی اجتماع، هر فرد در طول روز با بسیاری افراد دیگر در ارتباط است، بر آنها تأثیر میگذارد و از آنها تأثیر میگیرد. پس ساز و کار جهان به دلیل همین ارتباطات، پیوسته بر یک منوال نیست و هیچ چیز ثابت نمیماند. از این رو بهتر است افراد به شیوهای آموزش ببینند که بتوانند پیوسته خود را تغییر دهند.
کلمه «تغییر» یکی از واژههای پر استفاده در افکار دیویی است و فلسفه از نظر او یک فرآیند مداوم فکری است که بیش از هر چیز برای سازگار شدن با تغییرات پیوسته زندگی و مهمتر از آن چارهجویی برای مسایل روزمره، بیشترین کاربرد را دارد. از دید او از آنجا که یک حقیقت یکپارچه به هیچ وجه وجود خارجی ندارد، پس تنها آن نوع از فکر کردن و پاسخیابی برای مسایل به کار ما میآید که همچون یک آموزش و یادگیری، دائمی و مداوم باشد. برای همین باید در تعاریف خود درباره بسیاری چیزها تجدید نظر کنیم.
برای مثال مدرسه یک مقطع یا یک مرحله مقدماتی برای ورود به زندگی نیست، بلکه یکی از پر اهمیتترین بخشهای این زندگی است، “عقل و دانایی از همان ابتداییترین سالهای مدرسه به کار میافتند و باید بتوانند به افراد این قابلیت را بدهند که چگونه با مشارکت یکدیگر و در فضایی مملو از همکاری متقابل اجتماعی با هم زندگی کنند. آموزش باید خلاقیتهای فرد را تحریک کند و همچنین مهارتهای لازم برای همکاری با دیگران را در اختیار او قرار دهد”. پس دانش قسمتی از عمل و مدرسه یکی از مهمترین اجزا این جهان است.
دیویی تاثیری غیر قابل انکار بر شیوههای آموزشی و تفکر جهان جدید بر جای گذاشت. او زندگی را به عنوان یک جریان پیش رونده با قابلیت بازسازی خود در نظر میگرفت که در آن تجربه و آگاهی هر کدام موجبی برای به وجود آوردن دیگری است. او میگفت که آموزش و پرورش نوعی جمعآوری و نگهداشت اطلاعات و دادههای محیطی و واقعی است. به این معنا که «تفکر کردن» فعالیتی صرف در ارتباط با امور انتزاعی نیست و درست هنگامی آغاز میشود که افکار، عادتها و روشهای مرسوم و پذیرفته شده در مواجهه با موقعیتهای جدید قرار بگیرند.
دیویی معتقد بود «تجربه گرایی» حائز نقشی اساسی در چگونگی و کیفیت آموزش و پرورش اجتماعی و عمومی است، ولی از طرفی کاملا هم با آن یکی نیست. چرا که آموزش همه تجربیات بشری به دانشآموزان و دانشجویان چیزی لازم یا ضروری نیست و یک تجربه تنها زمانی ارزش آموزش داده شدن به دیگران را دارد که موجبی برای رشد شخصیت و خصوصیات فردی باشد. به همین علت کیفیت موجود در یک تجربه اهمیت بسیار زیادی دارد. به عبارت سادهتر هر چیزی را نمیتوان آموزش داد و آموزش دادن باید شامل آن دسته کیفیتها، اطلاعات یا تجربههایی باشد که موجبی برای تغییر در زندگی مردم باشد.