علی افشاری
شهادت و ستایش مرگ کسانی که از زندگی شان در راه خیر عمومی و مصلحت جامعه دست شسته اند، عنصری پر رنگ در جامعه ایران است. اگر چه شهید وشهادت در فرهنگ ما خاستگاه مذهبی دارند اما این مفاهیم در میان نیرو های غیرمذهبی نیز ریشه های عمیقی دارند. این حضور در ضمیر خود آگاه و نا خود آگاه جامعه چندان قوی است که نمی توان آن را نفی کرد.
جایگاه رفیع شهادت در فرهنگ و جامعه ایران نتایج متفاوتی دارد. تشویق به سلحشوری و رشادت در پای حق طلبی، تقویت آرمان گرایی و ترویج ظلم ستیزی ابعاد مثبت قضیه را روشن می سازند. شهید با عملکرد سیاسی – اجتماعی وهم با بذل جان خویش بذر آگاهی را در جامعه می افشاند و هم با خون خود نهال مبارزه را آبیاری می کند. او شاهدی است بر چهره زشت ظلم ، ستم و عصیان خونین اشنهادی مؤثر و استوار در مشروعیت زدایی از ساختار های تباهی آور و سلطه گر درجامعه است.
اما آسیب شناسی اجتماعی نشان می دهد که تکریم بی حد شهادت برخی تبعات منفی نیز در جامعه ایران داشته است. البته این موارد به برداشت نادرست از موضوع شهادت بر می گردد تا اینکه ربطی به اصل بنیان مفهومی آن داشته باشد. در این مطلب کوشش می شود این عوارض منفی تبیین گردد.
به باور نگارنده شهادت اگر چه مفهومی مثبت است ولی ارزشمندی آن مطلق نبوده و در هر شرایطی صادق نیست. وقوع شهادت شرایط خاصی را می طلبد و در هر وضعیتی مطلوب نیست. تا زمانی که امکان اصلاح امور به طرق متعارف مساعد است، شهادت طلبی توجیهی ندارد.
اما قائلان به فرهنگ شهید پروری ارزشی مطلق به شهادت می بخشند که تنها در سایه ایثار تمامی وجود می توان حقیقت را گسترش بخشید. نتیجه این برخورد،بی ارزش تلقی کردن فعالیت های اصلاح طلبانه و بخشی نگر است که هدف های محدود و روندی تدریجی را مدنظر دارند. تقدیس کنندگان شهادت با سیاه و سفید کردن فضا و محدود کردن مسیر انتخاب، عرصه را بر کوشندگان سیاسی و اجتماعی تنگ می کنند. و آنها را محصور در مسیری می کنند که خواهان هدفی کل گرایانه و بزرگ است. هدفی که تمامیت وجود و زندگی فرد را تحت الشعاع قرار می دهد.
طبیعی است تمامی نیرو های سیاسی و اجتماعی کشش و یا ظرفیت شهادت را ندارند. اساسا در شرایط کنونی زیستی و تفکری در زمانه ما، ارزش زندگی و حیات بر فرهنگ مرگ پرستی برتری یافتهو شهادت به منزله راهبرد همیشگی و قاعده رفتاری توجیهی ندارد.
شهادت موقعی مطلوب است که به مثابه یک استثنا به آن نگریسته شود. و به صورت حداقلی و پس از احراز قطعی بودن وضعیت بن بست کامل مطرح شود. و گرنه نتیجه تجویز رفتارهای شهادت طلبانه در هر موقعیتی انسداد سیاسی است. و درعمل محافظه کاری سیاسی را تقویت می کند. چون جمع اندکی هستند که حاضرند چنین هزینه سنگینی را پرداخت کنند. وقتی شرایطایجاب کند که تنها راه چاره شهادت و عصیانی عاشورایی است، میل به فعالیت انتقادی و تحول خواهانه کاهش می یابد.
ارزش زندگی و مرگ
ارزش زندگی سعادتمند و پربار توام با شادی و لذت کمتر از مرگ با ارزش و با هدف نیست . رعایت توازن درسنجش نسبت بین مرگ و زندگی اهمیت زیادی دارد.
نکته مهم دیگر این است که شهادت در برابر رویکرد های محافظه کار قرار ندارد. یعنی فضیلت شهادت به معنای انکار ارزش کسانی نیست که در محدوده توانایی و ظرفیت خود مسیر متفاوت و محدودتری را در پیش گرفته اند. شهادت در مقابل رویکردی قرار می گیرد که می خواهد در چهارچوب قدرت، فریب ،ثروت و تزویر انسان ها را به تسلیم و حقارت بکشاند. و پذیرش و تمکین در برابر نابرابری ها و زشتی ها را سرنوشت اجتناب ناپذیر بشر بشمار آورد.
کششغیرمنطقی به سوی شهادت با به کارگیری شور و هیجان گرایی افراطی عقلانیت را به حاشیه می برد، و باعث افزایش خطا و اشتباه در تصمیمات سیاسی واجتماعی می شود. شهادت و ایثاری مطلوب جامعه است که در تعارض با عقلانیت به معنای گزینش عملی قابل دفاع و مبتنی بر دلایل کافی و افزونی فایده بر هزینه ، قرار نگیرد. و گرنه تکیه صرف به احساس و یا دلخوش بودن به مظلومیت تاریخی راه به جایی نمی برد. و می تواند تاثیرات مخربی بر زندگی کنونی و این جهانی بخش وسیعی از مردم بگذارد.
دیگر عارضه منفی، قدیس شدن شهیدان است. گویی آنها ابر انسان هایی بوده اند که هیچ نقص و ایرادی در کارنامه آنها وجود ندارد. ازمعایب این رویکرد آنکه عملکرد شهداء را معیار تشخیص عمل صالح و درست قرار می دهد. و اختلاف نظر با مشی آنان را انحراف از حقیقت به حساب می آورد. در حالی که امتیاز شهداء عمل شجاعانه آنان و فداکاری شان بوده نه تمامیت ایده و یا راهبرد های خاص آنان درهرشرایطی.
هر شهیدی در زمانه خاصی زندگی می کندو اعمال وی در چهارچوب زمانی و مکانی ویژه ای شکل گرفته است. منزلت فرا تاریخی برای او قائل شدن به جایی می انجامد که در نهایت مردگان بر فضای زندگان حاکم شوند. قطعا در زندگی اجتماعی هر شهید می توان درس ها و آموختنی های ارزشمندی یافت. اما به صرف شهادت نمی توان مطلوبیتی قطعی و ابدی برای موضع گیری ها و نظرات خاص شهداء قائل شد.
برای مثال جمهوری اسلامی درتبلیغات خود همیشه شهدای جنگ با عراق را پشتوانه درستی عمل خود در تداوم جنگ قرار می دهد. و فضا را به سمت و سویی می برد که هرکس با تداوم جنگ پس از فتح خرمشهر مخالف بوده، گویی با شهیدان مخالف است.
نمونه دیگر نوع نگاه به شخصیت های تاریخی معاصر است. معمولا حولافرادی که شهید شده اند، هاله قداستی به وجود آمده که نظر و جایگاه آنان را در موقعیتی بالاتر از دیگرانی قرار می دهد که از جان خویش نگذشته اند. یا اساسا در موقعیت ایثار قرار نگرفته اند. به عنوان نمونه شهدای سازمان مجاهدین خلق و فدائیان خلق پیش از انقلاب را می توان مطرح کرد. آنها در مقطع انقلاب چنان بزرگ شده بودند، که گویی مبارزانی که مشی متفاوتی با آنها داشتهو شهید نشده بود، هیچ ارزشی نداشتند.
در عرصه فرهنگ می توان کار افرادی چون دکتر صدیقی، دکتر پرویز ناتل خانلری را با دکتر نجات اللهی( شهید روزهای انقلاب)و یا دکتر علی شریعتی مقایسه کرد. توجه جامعه در آغاز انقلاب عمدتا بر روی دو شخصیت دوم به عنوان الگوی اساتید دانشگاهی متمرکز بود.
در حالی که دو نفر نخست اگر بیش از آنها به گسترش فکر و اندیشه و فرهنگی ایرانی کمک نکرده باشند قطعا سهم کمتری ندارند. شهادت،زندانی سیاسی بودن و یا هر نوع پرداخت هزینه لزوما موجب حقانیت دیدگاه و نظر نمی شود.
توجه به این آسیب شناسی می تواند شهداء راه آزادی و پاسداری از میهن را در جایگاه مناسب خود قرار دهد، تا مشوق روند تکاملی جامعه شوند. نه آنکه به مانعی در مسیر تحول فکری مردم و توسعه جامعه بدل شده، و بدین ترتیب فضایفکری تشخیص عمل درست غبارآلود و مخدوش شود.
نقل مطالب با ذکرماخذ آزاد است. نظرات نویسنده الزاما نظرات بنیاد عرصه سوم نیست.