عرصه سوم-روزبه امین: در جوامع نخستین به غیر از جادوگر یا رئیس قبیله، هیچ فرد دیگری نمی توانست تنها، منزوی، یا برای خود زندگی کند.
وابستگی فرد به جمع، آیین، شخص یا گروه حاکم، بیشترین محتوای روابط اجتماعی در محیط زندگی آنها را تشکیل می داد. تا پیش از گسترش اندیشه سکولار و ایده روشنگری، در قرون وسطی نیز چنین فرض می کردند که تنها روحانیون و یا قدیسین، از توانایی تنها زندگی کردن و در امان ماندن از وسوسه های شیطان و افکار بدعت آمیز بهره مند بودند. تنهایی مردم معمولی، مسئله ای شک برانگیز و ناپسند محسوب می شد.
فاصله میان قرون وسطی تا انقلاب صنعتی نقطه شروع جامعه مدرن است. این دوره با اختراع چاپ، نهضت اصلاح دین و کشف قاره امریکا به وجود آمد و با انتقاد نسبت به کلیسا، مطالعه کردن در مورد روش های زندگی و آشنا شدن با دیگر فرهنگ ها ادامه یافت. تشکیل جامعه مدنی همزمان با گسترش شهرها و غنی شدن فرهنگ ها پیش رفت که به ضرورت کسب آگاهی در مورد شکل های پررونق اجتماعی، تمایل به همراهی با دیگران و جهانی فکر کردن دامن می زد.
با گذر از یک زمان طولانی، ما امروز شاهد زندگی مردم در محیط های واقعی یا مجازی و به دور از نظارت های سختگیرانه جوامع قدیمی هستیم. بر اساس روابطی که دائما در حال تغییریافتن و دموکراتیک شدن هستند، ایجاد نهادها وابزارهای تولید انعطاف پذیر و تلفیق آن با انواع شبکه های ارتباطی، منجر به شکل های مختلفی از فردگرایی برای رسیدن به مدل های جمعی منطقی تر می شود. فضاهایی که امکان خود داشتن، تنها ماندن و در عین حال در جمع بودن را تضمین می کنند. همراه با احساساتی که می توانند خوشنود کننده یا گاهی اوقات ناخوشایند باشند.
بر خلاف گذشته در دنیای جدید، از انتخاب تنها ماندن، به عنوان طرز فکر و سبکی از زندگی صحبت می شود. با این اعتقاد که این تنهایی در جهت ایجاد حوزه خصوصی برای شهروندان، افزایش خلاقیت های فردی و عاملی برای کسب تشخص بیشتر در جوامعی است که به سوی آزادی های عمومی فزاینده گام بر می دارند. در این بین دنیاهایی هم وجود دارند که نه قدیمی هستند و نه جدید، دیکتاتوری هایی که دریای ناامیدی و فرهنگ های منقطع شده هستند. آنجا که همواره در میان فرد و مردم، خلاء و جدا افتادگی های گوناگون در حال جریان است. آدم ها به اجبار منزوی می شوند و باید تنهایی را تحمل کنند.
تنهایی نشانه مقدس شّر است
میشل فوکو بسیاری از مطالعات خود را پیرامون تاریخ عقلانیت و سکسوالیته در اروپای قدیم مسیحی انجام داد. به اعتقاد او در جهان پیش از مدرنیسم علت تمایل به کسب «علوم یا عقاید متفاوت، بی قاعده و بی فایده» را تنها ماندن فرد به حال خود و پرداختن او به کارهای ممنوع می دانستند. به اعتقاد وی جادوگران و هنرمندان انسان هایی منزوی بودند، اغلب تنها زندگی می کردند و در چشم دیگران آدم هایی«عجیب و غریب» و نامعمول به نظر می رسیدند. آنها با جذامیان و دیوانگان در یک رده قرار می گرفتند. جنون جادوگران و توجه بیش از حد به خود درهنرمندان، روی دیگر سکه طرد شدن و منزوی بودن آنها بود.
فوکو در«تاریخ جنون» رابطه ویژه فرد منزوی با جامعه قرون وسطایی را اینچنین توصیف می کند: “در همان هنگام که کشیش و خدمه کلیسا جذامی را به دست خود از کلیسا بیرون می راندند، باز او را خاطر جمع می کردند که رنج اش نشان وجود خداست: هر چقدرهم که از کلیسا و از جمع تندرستان دور باشی، از مرحمت الهی دور نیستی. جذامیانی که بروگل در صعود به جلجتا تصویر کرده است، از دور، ولی تا ابد نظاره گر صعود عیسی و پیروانش بر تپه جلجتایند. آنها نشانه مقدس شّر محسوب می شوند، اما از طریق همین طرد و تحریم به رستگاری می رسند. اصلِ «بهره مند شدن گناهکاران از ثواب اعمال مومنان»، برای جذامیان شکلی غریب داشت، زیرا نقطه مقابل ثوابی بود که حاصل شایستگی و نیکی و به جا آوردن نماز و دعاست. دستی که آنان را نجات می داد، دستی بود که آنان را پس می زد. گناهکاری که درِ خانه اش را به روی جذامی نمی گشود عامل رستگاری او بود”.
ما می دانیم که به جزء فقرا، زندانیان، بیماران، سالخوردگان، اقلیت های دینی یا جنسی تحت تعقیب و یا هنرمندان، شهروندان عادی نیز می توانند نمونه های مثال زدنی انزواء و تنهایی باشند. یعنی همه آن کسانی که برای رابطه برقرار کردن با دیگران با انواع محدودیت ها روبرو می شوند و جامعه، قانون و یا سیاست شرایط ویژه ای را به آنها تحمیل می کند. حتی ممکن است این فرد یک روزنامه نگار یا زن خانه دار باشد. آنها از نظر فیزیکی، مکانی، زمانی و یا افکار، تمایلات و ایده هایی که برای خود برگزیده اند یا به اجبار در آن زندگی می کنند، از یک عرصه عمومی آزادانه محروم می شوند.
نظریه های انزواء و احساسات
گئورگ زیمل واقعیت جامعه را چون شبکه متشکلی از نیروهای متعامل در نظر می گرفت. او معتقد بود دیگر نیروهای اجتماعی نیز بیرون از این قاعده نیستند. پس کنش های زندگی روزمره مجموعه ارتباطاتی هستند که به دیگران معطوف شده اند و انزوای فرد منزوی نیز پدیده ای کاملا اجتماعی است،«انزواء خود رابطه ای اجتماعی است. رابطه ای با مردم دیگر است. انزواء لزوما مسئله تنها بودن نیست، آدمی هیچگاه منزوی تر از وقتی نیست که در انبوهی از افراد بیگانه حضور دارد».
اما جامعه شناسی احساسات، از جنبه های مختلفی کیفیت احساس درونی ما نسبت به دیگران را مورد سنجش قرار می دهد. نظریه ترنر از تعریف و تفسیر کنشگران اجتماعی از موقعیت خود و نقش فعال آنها در شکل دهی به احساساتشان صحبت می کند. آرلی هوقشلید بر تاثیر هنجارهای فرهنگی در شکل دهی بر احساسات مردم تاکید می کند. نظریه ساختاری کمپر بر دو مقوله «قدرت و منزلت» فرد در جامعه و بررسی روابط ضمنی این دو جایگاه با ساختار اجتماعی تمرکز دارد و این دو مورد را در تحریک پذیری احساسات افراد موثر می داند. نظریه معروف به تضاد که توسط کالینز مطرح شده، کشمکش گروههای رقیب و نوسانات در انرژیِ احساسی را مسبب برانگیختگی افراد معرفی می کند.
دیدگاه های دیگر نیز در موضوع احساسات و انزواء بر عناصر رابطه ای موجود در آن توجه داشته اند. برای نمونه از نظر سیمن، انزوای اجتماعی واقعیتی است فکری، که در آن فرد عدم تعلق نسبت به دیگران و انفصال کامل با ارزشهای رایج اجتماعی در محیط پیرامون خود را احساس می کند. کوهن می گوید که انزوای اجتماعی معادل بیگانگی فرهنگی و حاکی از این است که، «ایده ها و عقاید افراد درباره موضوعات مهم چقدر با دیگران(دوستان، آشنایان، خویشاوندان و هموطنان آنها) تفاوت دارد». به اعتقاد یوریک، انزواء به معنای عدم وجود پیوندهای اجتماعی میان افراد است و گاله نیز در تعریف خود بر اهمیت شبکه های اجتماعی انگشت می گذارد،” افراد منزوی قادر نیستند در قالب شبکه های اجتماعی انسجام یابند”. پس سیمن و کوهن انزوای اجتماعی را امری ذهنی می دانند و در مقابل یوریک و گاله بر عینی بودن آن تاکید می کنند.
احساس تنهایی در جامعه توتالیتر
هانا آرنت با اتکاء به یک نگاه فراگیر و تحت پوشش یک رویکرد سیاسی، انزوای فرد در جامعه را محصول زندگی در جوامع توده گرا با ساختار حاکمیت توتالیتر[1] می داند. در بحث او، از یک طرف تماس فرد با دیگر همنوعانش محدود شده و یا قطع می گردد و از طرف دیگر با جدا نگه داشتن فرد از واقعیت پیرامونش، «همزمان با از دست دادن این تماس ها، انسان استعداد کسب تجربه و اندیشه را نیز از دست می دهد».
به اعتقاد وی انسان های منزوی انسان هایی بی قدرت اند که توانایی عمل کردن با یکدیگر در حوزه زیست اجتماعی و روزمره را ندارند و به این معنا فاقد جامعه مدنی هستند. آنها تفاوت میان واقعیت و افسانه که بر معیار تجربه به دست می آید و تمایز میان راست و دروغ که باید با فکر کردن تمیز داده شود را از هم تشخیص نمی دهند. حکومتی توتالیتر که بر پایه ایجاد ارعاب اجتماعی قدرتمند است، آنها را از هم و علیه یکدیگر منزوی کرده و ازاین طریق افراد را در مقابل قدرتِ تام خود بی قدرت می کند، “انزوا و ناتوانی مردم که به معنای عدم توانایی بنیادی برای انجام دادن هر عملی است، همیشه ویژگی حکومتهای بیدادگر بوده است. در یک حکومت بیدادگر تماس های سیاسی انسان ها قطع می شود و استعداد آنها برای عمل کردن و اعمال قدرت عقیم می گردد”.
در بحث آرنت با استفاده از توصیف های دقیق، در بستری که به تبعات زندگی در جامعه توتالیتر پرداخته می شود، انزواء، تنهایی و انفراد از یکدیگر جدا می شوند. او«انزواء» را اصطلاحی مختص به پهنه سیاسی می داند که در گستره روابط اجتماعی به «تنهایی» افراد تبدیل می شود. وی در این باره می نویسد: “انزواء نوعی بن بست است. در زمانی که عرصه سیاسی زندگی انسان ها نابود می گردد، انسان ها به این بن بست کشیده می شوند، زیرا دیگر جایی ندارند که در آنجا برای تعقیب مصالح مشترک شان به اتفاق عمل کنند”.
انزواء به شکل خاص، قلمرو سیاسی زندگی انسان را در برمی گیرد که همه حکومت های توتالیتر با هرعنوان و یا عقیده ای، با نابودی حوزه عمومی[2] و با از بین بردن استعدادهای سیاسی انسان ها، از طریق منزوی کردن آنها به این پدیده تجسم بیرونی می بخشند. همچون مجموعه ای خاموش از انسان هایی که از یکدیگر جدا نگه داشته می شوند.
در تفاوت با انزوا، «تنهایی» مربوط به آن شکل هایی است که حکومت توتالیتر به انزوای انسان ها اکتفا نمی کند و برای نابود کردن زندگی های خصوصی اتباع خود، بر مفهوم عدم تعلق انسان ها به یک جهان عادی و اجتماعی تاکید می کند. آنها با پافشاری دائم براین نکته که انسان ها به زندگی مادی و ملموس خود تعلق ندارند،«زمینه ایدئولوژیک یا به ظاهر منطقی که انسان ها برای ایفای نقش قربانی و یا دژخیم نیاز دارند را فراهم می آورند». به این ترتیب تنهایی، نوعی بی ریشه شدن و زائد بودن به معنای از دست دادن هرگونه جایی در جهان است، هر جایی که از سوی دیگران به رسمیت شناخته شود و یا تضمین شده باشد.
در دنباله این زنجیره «انفراد» نیز مفهومی متفاوت با تنهایی است. نیازمند جنبه هایی از تنها ماندن خود خواسته و فعالیتی در جهت کسب استقلال مطلق از دیگران است. ممکن است بعضی از افراد با فردیت های ویژه از آن بهره مند شوند و هم اینکه این مسئله برای آنها بسیار مثبت باشد، “انسان منفرد شخصا تنها است و از همین رو می تواند با خودش باشد، چرا که انسان ها استعداد آن را دارند که با خودشان گفتگو کنند”. از آنجا که هر کسی نمی تواند با خودش گفتگو داشته باشد، انفراد پدیده ای است که فرد خود آن را می خواهد، آن را انتخاب می کند و اجباری در این میان وجود ندارد. چنین انتخابی بیشتر فعالیت و یا تهیه دیدن فضایی برای بسط و گسترشِ «خود» و فرآیندهای فردیت یابی و تمایز از دیگران محسوب می شود.
نوربرت الیاس[3] نیز طیف وسیعی از انواع تنهایی را در سه گزینه توضیح می دهد: الف) ممکن است موضوع تنهایی درباره انسان هایی باشد که عشق آنها نسبت به دیگران آسیب دیده باشد و این تخریب تا حدی باشد که دیگر نتوانند آن را به سوی شخص دیگری معطوف کنند. آنها ناخواسته احساسات خود را از هر نوع موجود انسانی منحرف می کنند.
ب) وجهه دیگری از تنهایی جنبه ای اجتماعی دارد و آن وقتی است که انسان ها را در محیطی محدود نگه دارند و نگذارند با انسان هایی که به آنها احساس نیاز می کنند رابطه بگیرند و یا ملاقاتی داشته باشند. در اینجا فرد احساس می کند که به حال خود رها شده است. او درمیان دیگران زندگی می کند در حالی که آنها برای او معنایی عاطفی در بر ندارند.
ج) شکل دیگر تنهایی در صورتی رخ می دهد که افرادی با وجود زیستن در میان دیگران احساس تنهایی می کنند. چرا که فرد فکر می کند بود و نبود او برای جمعی که در میان آنها زندگی می کند هیچ اهمیتی ندارد. در این حالت تمامی پیوندهای او با دیگران گسسته می شود و معنای عاطفی هر نوع رابطه ای برای او از بین می رود. بی خانمان ها، طردشده های اجتماعی و کسانی که اسیر زندان ها و اتاق های شکنجه دیکتاتورها هستند نمونه هایی از این شکل تنهایی اند.
می توان ادعا کرد که انزواء شکل بیرونی و عینی شده «احساس تنهایی» داشتن است. این احساس بیشتر حاکی از کم بودن تماس های اجتماعی، فقدان صمیمیت و یا نبود حمایت های اصولی از فرد در نبود روابط اجتماعی کافی با «دیگران» به وجود می آید.
محمدی مجد که تحقیقی در خصوص «احساس تنهایی و توتالیتاریسم» انجام داده است آن را با چهار خصوصیت عمده بازشناسایی می کند: “احساس تنهایی با نقص هایی در روابط اجتماعی همراه است، دست کم بخشی از آن ذهنی و وابسته به انتظارات و ادراکات فرد است، پدیده ای ناخوشایند تلقی می شود و در آخر، افراد دچارِ احساس تنهایی برانگیخته می شوند تا از شدت آن بکاهند”. در احساس تنهایی بُعد ذهنی، در انزواء بعد عینی و در انفراد بعد عینی ذهنی از وزن بیشتری برخوردار هستند.
این بحث درباره تحلیل تنهایی و انزوای فرد یا یک جامعه، به دوربودن از دیگرانی اشاره دارد که ممکن است به علت پر رنج و زحمت بودن رابطه اجتماعی در یک محیط نامتعادل، خود خواسته و یا به علت تحمیل اجبارهای فکری، اجتماعی و یک شرایط سیاسی غیر معمول بر مردم باشد. این می تواند شامل رفتار های پرخاشگرانه خُرد فردی و یا ایده های فرهنگی کلان و جمعی همچون گوشه گیری، ساده زیستی، زندگی غیرمادی و بیگانه هراسی هم باشد. دورنگه داشتن افراد از مجموع شدن، بی توجهی به درونی کردن زندگی در کنار دیگران و جلوگیری از تشکیل جامعه مدنی، از نتایج رویکردهای ضد اجتماعی است و در اخلاق فردی، هنر، رفتار نهادی و یا ارتباطات روزمره مردم نیز بازتاب می یابد.
منطق انزواء در جامعه ایران
زمانی که شما تصمیم میگیرید تا با دیگران رابطهای پایدار برقرار کنید، به نوعی از جامعه متحرک میرسید که در جهت بهره مندی از آمدن «نو» در زندگی، مشارکت درامورعمومی و عملی کردن ایده های گوناگون به نفع شما عمل میکند. مهم تر از آن زمینه را برای به وجود آوردن یک حوزه عمومی و باز شدن فضای زندگی روزمره مهیا می کنید.
جامعه رو به جلو دائما در حال ایجاد پیوندهای گوناگون دور و نزدیک در میان کشورها، شبکه ای شدن بیشتر و ادغام فرهنگ ها و ملیت های مختلف است. در مقابل این تغییرات، فریز کردن جامعه ایران در یک حالت سیاسی، اجتماعی و اقتصادی گوشه گیر و منزوی می تواند موجب ترویج کینه توزی، خشم، تندروی یا بی تفاوتی و یکنواخت و محدود ماندن طرز فکر و زندگی مردم شود.
جوامع واقعی یا مجازی معاصر به سوی ارتباطی شدن فزاینده پیش می روند. مواجهه بیشتر تفاوت ها در روش یا معرفت با یکدیگر، از این طریق امکان پذیر می شود که تنوع پذیر شدن افکار، آزادی سبک های زندگی و تحمل بیشتر مردم را به دنبال دارد. از سوی دیگر، این مسئله که در تماس دائم با دیگران بودن وارتباط مستمر داشتن با آنها ممکن است چه تبعات دیگری داشته باشد و یا انواع تازه ای از انزواء و تنهایی در فضای سایبر که یک محیط رابطه ای نامحدود است تا چه اندازه برای کاربران شبکه های اجتماعی و فضای وب آزار دهنده یا ناامید کننده است، موضوعات دیگری است که باید به طور جداگانه بررسی شوند. در هر صورت ارتباط داشتن با دیگران، سرمایه ای است که هیچ قیمتی برای آن قابل تصور نیست.
منابع:
- آرنت، هانا، 1363، توتالیتاریسم، ترجمه محسن ثلاثی، انتشارات جاویدان، تهران.
- چلپی، مسعود، کافی، امیر، 1383، تحلیل چند سطحی انزوای اجتماعی، مجله جامعهشناسی ایران، دوره پنجم، شماره 2.
- فوکو، میشل، 1377، تاریخ جنون،ترجمه فاطمه ولیانی، انتشارات هرمس، تهران.
- کرایب، یان، 1388، نظریهی اجتماعی کلاسیک (مقدمهای بر اندیشهی مارکس، وبر، دورکهیم، زیمل)، ترجمه شهناز مسمی پرست، تهران انتشارات آگه ، تهران.
- محمدی مجد، داریوش، 1387، احساس تنهایی و توتالیتاریسم (پژوهشی در جامعهشناسی ایران)، انتشارات روشنگران و مطالعات زنان، تهران.
- هینیش، ناتالی، 1389، جامعهشناسی نوربرت الیاس، ترجمه عبدالحسین نیک گهر، نشر نی، تهران.
[1] . توتالیتر و توتالیتاریسم، دقیقا معادل با فراگیر و فراگیرندگی است. این عنوان ها به عنوان صفت برای رژیم هایی به کار می رود که دارای این مشخصات سیاسی باشند: نظارت دولت بر همه جنبه های فعالیت های اقتصادی و اجتماعی، انحصار قدرت سیاسی در دست یک حزب حاکم و حذف هرگونه نظارت آزادانه جامعه ـ اغلب در داخل خود حزب نیز ـ بر دولت، دست یازی به ترور برای سرکوبی هرگونه مخالفت و نارضایتی، تسلط یک فرد یا یک گروه بر حزب و دولت، تلاش برای شکل دادن به جامعه بر اساس ایدئولوژی حزبی، بسیج همه نیروهای جامعه در راه هدفهای حزب و دولت و از میان بردن آزادیهای فردی. در دولت فراگیر دست یازی های دولت در حیات جامعه محدود به هیچ حد قانونی نیست و دولت با یکسان کردن آموزش، نظارت بر فعالیتهای ادبی و هنری و در دست گرفتن تمامی رسانه ها و مجراهای خبری و نظارت بر آنها همه نیروهای جامعه را در خدمت خود می گیرد و هدایت می کند. نک به: دانشنامه سیاسی، داریوش آشوری، انتشارات مروارید، 1387 : 240 تا 241.
[2] . بنا بر تعریف هابرماس، حوزه عمومی (public sphere) قلمرویی از زندگی اجتماعی و محیطی است که چیزی شبیه به «افکار عمومی» می تواند در آن شکل بگیرد و شهروندان به مثابه یک پیکره عمومی رفتار می کنند. فضایی مبتنی بر استدلال در زندگی اجتماعی است. مردم می توانند در این فضا با هم جمع شوند و آزادانه درباره مسائل مختلف اجتماعی بحث و گفتگو کنند. آنها از اینطریق در صورت امکان به قضاوتی مشترک دست می یابند و به وسیله چنین بحث هایی بر کنش سیاسی تاثیرگذار می شوند و کنترل دموکراتیک بر فعالیت های دولت امکان پذیر می شود. از نظر هابرماس رسانه ها تجلی حوزه عمومی هستند.
[3] . نوربرت الیاس یکی از جذاب ترین جامعه شناسان فرهنگی مدرن است. او بیش از هر چیز بر روند های تاریخی ساخته شدن احساسات و رفتارهای آدمی و پدیده های اجتماعی تاکید داشت. نظریات اش در مورد تکوین و شکل گیری مفاهیم آداب دانی و عادت های روزمره در سیر فرآیند تمدن، بدن، جامعه و سکسوالیته، تاثیر غیر قابل انکار در ایده پردازی هایی با رویکردهای نو در تفکر جامعه شناسانه داشت.