عرصه سوم: دادستان تهران در اقدامی غیر قانونی تحمل دو سال حبس را به بهاره هدایت و خانواده او تحمیل کرد.
به گزارش کلمه دو سال حکم تعلیقی بهاره هدایت، قدیمی ترین زندانی سیاسی سبز محبوس در بند نسوان زندان اوین، ۴ روز پس از اعمال ماده ۱۳۴، اجرا شد، تا وی پس از ۵ سال و نیم حبس، برای دو سال دیگر در زندان بماند.
بهاره هدایت در نامه ای به همسرش امین احمدیان شرح داده که چگونه این حکم غیر قانونی به وی ابلاغ شده است.
اجرای حکم تعلیقی بهاره هدایت آن هم در شرایطی که او می بایست پیشتر از اینها آزاد میشد نشان دهنده عناد و دشمنی مجموعه قضایی ایران است که قصد دارد فعالین سیاسی و خوشنام را همچون گروگان در اختیار خود داشته باشد. در این میان نمیتوان از نقش پر رنگ جعفری دولتآبادی دادستان تهران در اجرا و ابلاغ این حکم و احکام دیگر گذشت.
عرصه سوم بر این باور است که سکوت جامعه مدنی، فعالین سیاسی و دولتی که با وعده رفع فضای امنیتی بر سر کار آمده است در مقابل این نوع اقدامات غیر قانونی قوه قضاییه غیر قابل قبول است. از همین روی سازمان عرصه سوم ضمن اعتراض شدید به رفتار های سیاسی دادستانی تهران، اعلام می کند که آزادی بی قید و شرط این زندانی سیاسی را خواستار است و از تمامی گروههای حقوق بشری دعوت میکند تا تحقق این امر از هیچ کوششی دریغ نکنند.
بهاره هدایت سال ۸۵ در تجمعی در میدان هفت تیر بازداشت و به دو سال حبس تعلیقی محکوم شده بود. حکمی که تا هفته ی گذشته به اجرا در نیامده و دستور آن در پرینت وی در زندان نیز درج نشده بود.
متن کامل نامه بهاره هدایت به همسرش به شرح زیر است:
بعد از ظهر بود، انگار خواب بودم، خواب؛ انگار بدنت رو بذاری یه گوشه و بگی: «همین جا باش الان برمیگردم» و خودت بری تو کوچه های خیال پرسه بزنی؛ تو خیال ساده ی زندگی… «بهار پاشو، باید بری اجرای احکام» تا بدنم لباس بپوشه و خودشو برسونه پایین پله ها، منم نفس زنون بهش میرسم و دوتایی می ریم دفتر… تو اجرای احکام زندان یه نامه ی دستنویس بهمون نشون میدن که میگه حکم آزادی اومده؛ چهار روز پیش. و همین امروز حکم اجرای دو سال تعلیقی به زندان ابلاغ شده… من نشسته ام و برگه رو نگاه می کنم. بدنم وایستاده با مرد پشت میز حرف میزنه: «حکم آزادی من شنبه اومده و اجرا نکردن؟! پس این ۴ روز من رو با چه حکمی نگه داشته اند؟» یه شعبده بازی دسته جمعی… «این تخلفه آقا!» … نه، تخلف نیست، برای زندگی ما تقلبه… مثل همیشه … «ببین خانم هدایت، حتی اگرم آزادت می کردن، با همین حکم دوباره میومدن میگرفتنت. خب چه کاریه؟!» «نمیتونستن. گیر قانونی داشت…«دو سال یعنی چقدر، امین؟… چند تا دلتنگی؟… چند تا پرسه زدن؟…» به هر حال. آقای فلانی هم مقصر نیست. بهش گفته اند. دستور رو اجرا می کنه.» بلند می شم و میرم پشت پنجره… تو یه جایی اون بیرونی، همین بغل، تو یکی از همین خیابونا… «من از این آقا شکایت می کنم.» «شما حق دارید از هرکی دلتون خواست شکایت کنید.» و می خنده… و من به زندگی مون فکر می کنم… «ببین دخترم، دادستان از نیمه ی خرداد نامه زده این پرونده رو به جریان انداخته. دیگه دو سه روز اینور و اونور فرقی براشون نمی کرد»… اگه زندگیمون شکل داشت شکل یه نمودار مثلثاتی بود. یه نمودار تانژانتی، با دو محور بی ربط. یه محورش پله پله حرکت می کنه؛ ۴، ۵/۴، ۵؛ خط رو می بینی، اول و آخرش پیداست: ۶، ۷، ۸؛ گام به گام، نقطه به نقطه، سال به سال. انگشتم رو میذارم روی ۶ و میکشم تا ۸؛ دو شماره، دو سال؛ می شه کتاب خوند، چیز نوشت، ترجمه کرد؛ اصلا همه رو به بازی گذروند. هیچ کاری هم که نکنی باز میگذره… اما اون یکی محور ترسناکه؛ یه تداوم تصاعدی. یه خط بی انتها که تهش رو نمی بینی؛ انگار میره تا ته دهلیزهای دل؛ تا همه ی حسرت های نادیدنی. خونه. نور. روزمرگی. آرزوهای کوچک بی عدد. معلم می گه: «رها کنید. آخرش معلوم نیست؛ بینهایته.» خط بی انتها شماره نداره… صدای قاضی رو از دور می شنوم، اتو کشیده و نماز خونده: “خب، اینم از این. به سلامت” و به تو فکر می کنم، و همه ی چراغ هایی که خودت باید روشن کنی… معلم می گه: «وزن تغییر تو این محوره. شماره نداره. فقط می تونید تصورش کنید.»
ساعت اداری تموم شده. محوطه ی زندان خلوته؛ همه الان تو راه خونه اند: «چیزی نمی خوای؟» میوه می گیرند. نون. گوجه فرنگی… «من اومدم» «اومدی؟…» واژه های بی وزنِ یه خوشبختی ساده؛ صدایی که می پرسه، و صدایی که جواب می ده، توی یه خونه با چراغ های روشن… الان کجایی امین؟ … چطوری طاقت اوردی لعنتی… «بیا بریم خانم هدایت» بدنم و نگهبان دارند بر میگردند تو بند… من همینجا مونده ام؛ پشت این پنجره، تو کوچه های خیال…
بهاره هدایت/ زندان اوین