دموکراسی برای تضعیف عاطفه نیست. پر دردسر و عاطفی است و به تلاش فیزیکی و فکری نیاز دارد. ایجاد و حفظ آن زمان زیادی میبرد و همه باید با هوشیاری و خوشقلبی خود را آماده کنند. اما این از اینکه چند آدم نادان به شما بگویند چه کار کنید، بهتر است. بنابراین اینجا یک کلاس آموزشی است درباره اینکه دموکراسی چگونه کار میکند (یا نمیکند). این مقاله برای اعضای گروه دموکراتیک نوپایی در نظر گرفته شده که برای سازماندهی و تاثیرگذاری سیاسی تلاش میکنند.
دکتر هولیس گلیسر
ابتدا بهتر است که درباره دموکراسی به عنوان یک حالت نهایی فکر نکنیم، بلکه به عنوان یک زمینه فعالیت انسانی که پویا و همیشه در حال تغییر است و مبتنی بر فرآیند دموکراسی است فکر کنیم. چیزی به عنوان دموکراسی خالص وجود ندارد. با این حال ممکن است مفید باشد که درباره یک پیوستار فکر کنیم که یک طرفِ آن دموکراسی ایدهآل و طرف دیگرِ آن یک دیکتاتوری خالص تخیلی است. این دیکتاتوری تخیلی شبیه فردی خواهد بود که بدون هیچ بازخورد یا پرسشی از طرف زیردستان، همه تصمیمها را میگیرد. دموکراسی ایده آل به صورت اشتراک گذاریِ مطلق قدرت خواهد بود که نزدیک به غیرممکن است.
ویژگیهای تعیینکننده دموکراسی، همانطور که در ادامه تشریح خواهد شد، عبارتند از:
قدرت مشترک، توجه به فرآیند، آگاهی از نابرابری. (از طرف دیگر، دیکتاتوری به صورت انباشتن قدرت، تمرکز بر نتیجه، بی تفاوتی نسبت به نابرابری یا بی عدالتی تعریف میشود.)
جوانب مثبت و منفی
با وجود رهبری دیکتاتوریهای سؤاستفاده کننده و آرمانگرایی دموکراسی، برای هر دوی آنها مزایا و معایبی وجود دارد. فرض من بر این است که شما معایب واضح سلسله مراتب و جذابیت دموکراسی را درک میکنید. اما سلسله مراتب نیز دارای مزایایی است و دموکراسی نیز اشتباهاتی دارد.
مزایای سلسله مراتبی | معایب دموکراسی |
تضاد کمتر | تضادهای بسیار |
تصمیمگیری سریع | تصمیمگیری وقت گیر |
مسئولیتها به راحتی نسبت داده میشود | مسئولیت پراکنده |
نقشها و قوانین رسمیت یافته و درک میشود | نقشها و قوانین اورژانسی که میتواند گیجکننده باشد |
پاسخگویی | عدم پاسخگویی |
قدرت
تفاوت اساسی بین دیکتاتوری و دموکراسی این است که دیکتاتورها قدرت را انباشته میکنند و دموکراسیها قدرت را توزیع میکنند یا به اشتراک میگذارند. قدرت از منابعی شامل منابع زیر ساخته شده است:
- زمین
- پول
- اسلحه
- ارتش
- مردم
- اطلاعات
- فناوری
دیکتاتورها منابع را کنترل میکنند. آنها اینترنت و دیگر منابع اطلاعات را قفل میکنند. آنها ارتش، منابع طبیعی، زمین، مردم را کنترل میکنند و از شر هر کسی که تهدیدی برای آن کنترل باشد خلاص میشوند.
از طرف دیگر، دموکراسیها منابع را به اشتراک میگذارند. بسته به موقعیتی که سازمان خود را در آن مییابد، انواع گوناگونی از منابع وجود دارد.
تفاوت اساسی بین دیکتاتوری و دموکراسی این است که دیکتاتورها قدرت را انباشته میکنند و دموکراسیها قدرت را توزیع میکنند یا به اشتراک میگذارند.
قدرت دموکراتیک در گروهها
درست کردن یک لیست از منابعی که در دسترس گروه شماست، ارزشمند است. این لیست باید استعدادها – مهارتهای مورد نیاز که در تاثیرگذاری سازمان مؤثر است را به دقت بیان کند. بعضی افراد ممکن است سخنگوی خوبی باشند، دیگران ممکن است ارتباطات تعیین کنندهای داشته باشند، دیگران ممکن است بسیار هوشمند باشند. مشکل در اینجا نهفته است: بعضی افراد استعدادها و مهارگروههای متفاوت یا بیشتری از دیگران دارند.
به یاد داشته باشید: هیچ دموکراسی خالصی وجود ندارد. همه گروهها، همه روابط، دارای نابرابری قدرت هستند. سلسله مراتبها در را به روی این نابرابری میبندند و در مورد آنها صحبت نمیکنند.
دموکراسیها درباره تفاوت قدرتها از راه تعامل گفتگو میکنند. همانطور که شما سازماندهی میکنید، تصمیمات شما درباره گروهتان بین این موارد خواهد بود که کدام جنبههای سازمان شما دموکراتیک و کدام جنبهها بیشتر استبدادی یا سلسله مراتبی خواهد بود. به عبارت دیگر اعضای یک گروه دموکراتیک، نابرابریها را میبینند و آشکارا درباره آنها صحبت میکنند.
شیوه دیگری برای اندیشیدن درباره دموکراسی تاکید آن بر فرآیایند است. هر کسی باید به اینکه گروه چگونه کار میکند، توجه کند نه اینکه تنها به نقطه پایان نگاه کند. اگر شما فقط بر روی نقطه پایان تمرکز کنید، «هر چیزی که ضروری به نظر برسد» میتواند به صورت قانونی شود که ممکن است برای به سرانجام رساندن کار، بعضی بر روی دیگران پا بگذارند و در نتیجه دموکراسی شما از بین میرود.”
شما باید درباره نابرابریهایی که ظاهر میشوند صحبت کنید زیرا اگر این کار را انجام ندهید گروهتان به یک سلسله مراتب غیررسمی با تنفر زیادی در آن تبدیل خواهد شد. به عنوان مثال، شاید در گروه شما فردی ارتباطی نزدیک با یک روزنامهنگارِ کلیدی داشته باشد که در بیرون بردن پیغام شما مفید باشد. آن شخص به صورت پیش فرض، قدرت زیادی در گروه خواهد داشت و ممکن است راه دیگری برای به اشتراک گذاشتن این منبع نباشد زیرا روزنامهنگار به فرد دیگری اعتماد ندارد و تنها با این شخص خاص کار خواهد کرد. درست! شرایط اینگونه است. اما هر کسی باید بداند که باید قادر باشد درباره این موضوع در گروه صحبت کند و باید مراقب باشد که اجازه ندهد این فرد درباره همه مسائل با این روزنامهنگار تصمیم بگیرد یا در موقعیتهای دیگر، قدرت بیش از حدی داشته باشد.
زمان نیز یک منبع است و شاید مهم ترینِ آنها است. درباره آن فکر کنید و از یکدیگر سوالهای خوبی بپرسید. آیا بعضی افراد از دیگران زمان بیشتری دارند؟ چطور گروه از زمان خود در کنار یکدیگر استفاده میکند؟ چه تصمیمات – وظایفی زمان زیادی میگیرند؟
شیوه دیگر برای اندیشیدن به دموکراسی، تاکیدِ آن بر فرآیند است. هر کسی باید به اینکه گروه چگونه کار میکند، توجه کند نه اینکه تنها به نقطه پایان نگاه کند. اگر شما تنها بر روی نقطه پایان تمرکز کنید، «هر چیزی که ضروری به نظر برسد» میتواند به صورت قانونی شود که ممکن است برای به سرانجام رساندن کار، بعضی بر روی دیگران پا بگذارند و در نتیجه دموکراسی شما از بین میرود.
روش شما برای تمرکز بر روی فرآیند از راه توجه به روشی است که این وظایف ارتباطی در سازمانی خاص انجام میشود: تصمیمگیری، حل تعارض، به اشتراک گذاری دانش و بازخورد. سلسله مراتب و دموکراسیها این وظایف را بسیار متفاوت انجام میدهند.
سلسله مراتب | دموکراسی | |
تصمیمگیری | در بالا انجام شده | به اشتراک گذاشته شده |
حل تعارض | به حداقل رسیده | ناگهانی |
به اشتراک گذاری دانش | در بالا کنترل شده | متقابل |
بازخورد | بالا به پایین | متقابل |
دموکراسیها تصمیمگیری را به اشتراک میگذارند. این همان چیزی است که آنها را دموکراتیک میکند و همچنین آنها را پُر از تعارض میکند. فردی که در بالای سلسله مراتب است میتواند تصمیمهایی بگیرد که زیردستان – چه دوست داشته باشند چه نداشته باشند – باید از آنها پیروی کنند. گروههای دموکراتیک تصمیمگیری را به اشتراک میگذارند، اختلاف نظر دارند، مبارزه میکنند، احساساتی میشوند و زمان بیشتری برای عمل صرف میکنند و به تصمیم میرسند.
گروههای دموکراتیک، تصمیمگیری را به اشتراک میگذارند، اختلاف نظر دارند، مبارزه میکنند، احساساتی میشوند و زمان بیشتری برای عمل صرف میکنند و به تصمیم میرسند.
ایده خوبی است که تصمیم بگیریم چه تصمیماتی (بله، درباره «تصمیمات» تصمیم بگیریم) با تعداد افراد بیشتری گرفته شود و چه تصمیماتی میتوانند برای صرفه جویی در زمان با تعداد کمتری گرفته شود. هر بار که شما مسئلهای را به گروه میبرید به این معنی است که زمان بیشتری روی آن صرف میشود، نظرات بیشتر و امکان تضاد بیشتر نیز وجود دارد. بعضی تصمیمات ارزش تلاش را دارند زیرا مهم یا به مرکز هویت گروه مربوط هستند یا برای اتفاق افتادن آن باید همه آماده به کار باشند. اما بعضی از تصمیمها واقعا ارزش زمان و انرژی یک جلسه تصمیمگیری بزرگ را ندارند.
به عنوان نمونه، جوخه در جنگ در شرایط اضطراری به کسی نیاز دارد که تصمیمات را بگیرد و به نیروهای آموزش دیده نیاز دارد که از تصمیمات پیروی کنند. مهم نیست آنها چه احساسی دارند یا چقدر ترسیدهاند. این نظم و انضباط چیزی است که یک نیروی مسلح را مؤثر میسازد.
در جهت مخالف، یک مثال کلاسیک از تصمیمگیری دموکراتیک زمان بَر، روشی است که کویکرهای آمریکایی به کار بستند. این سازمان دموکراتیک رادیکال، باید تصمیم میگرفت که درباره بردهداری در سدههای ۱۷ و ۱۸چه کار کند. آنها به شدت بر روی جنبه اخلاقی آن اختلاف نظر داشتند ولی متعهد شدند تا همه پیش از اینکه اقدامی کنند روی تصمیمات مهم توافق کنند. منظور من «همه» است، نه اکثریت. این اتفاق نظر در خصوص بردهداری از آنها بیش از ۱۰۰ سال زمان گرفت. اما به محض اینکه آنها این کار را انجام دادند کویکرها در جنبش لغو برده داری، نیروی عمده بودند. بعدا درباره تصمیمگیری دموکراتیک بیشتر صحبت خواهم کرد.
حل تعارض
حل تعارض یک روند بسیار مهم دیگر است که باید از آن مراقبت شود. مراقب باشید: در گروههای دموکراتیک اختلاف نظرهای زیادی وجود دارد زیرا قدرتِ برابر وجود دارد و هر کس حرف خود را میزند. هیچ کس مانند دیگری فکر نمیکند. (سلسله مراتب درگیری را سرکوب میکنند.) همراه با تعارض، بسیاری از احساسات دیگر نیز میآیند: خشم، جریحهدار کردن، اشتیاق، اشک، فریاد، اخم کردن و غیره. در نتیجه همه باید برای این احساسات آماده باشند. در حالت ایده آل، همه باید برای حل تعارض آموزش دیده باشند. با این حال به جای یک آموزش یک روزه، اطلاعاتی که در ادامه میآید کمک خواهد کرد.
نخستین کاری که باید انجام شود تمیز قائل شدن در بین انواع گوناگون تعارضها است. بعضی از تعارضها سالم هستند زیرا به افراد کمک میکنند مشکلات را بررسی کنند و باعث پخش شدن همه دیدگاهها میشود. این مباحث درباره ایدهها یا راههای به انجام رساندن اهداف هستند. آنها باید احساسی شبیه به یک بحث بسیار جذاب داشته باشند.
تعارضهای مخرب هم وجود دارند. اینها بازیهای قدرت هستند. این تعارضها زمانی پدید میآیند که افراد تلاش میکنند «پیروز» شوند تا باعث «باخت» دیگران شوند و توان بیشتری در گروه به دست آورند. زمانی که افراد در طول جنگ مغرور میشوند، وقتی که تلاش میکنند حزب دیگر را «شکست دهند» و قدرت دیدن مشکل را از دست دادهاند، تعارض شدت میگیرد. اگر خودتان یا دیگران را در میان تعارضی مخرب دیدید و تعارضها در حال شدید شدن بود، پنج نکته زیر را به یاد داشته باشید:
افراد در تعارضها به لحاظ نگرشی، آینه یکدیگرند. به این معنا که هر دوی آنها در مورد طرف مقابل در شرایط یکسان فکر میکنند: لجوج، مغرور، بی دقت و غیره. هر دوی آنها انگیزههای دقیقا یکسانی را به یکدیگر نسبت میدهند. این واقعا مانند یک قانون عجیب طبیعت است. این موضوع در پیوند با هر تعارضی اتفاق میافتد. بوش و بن لادن درباره یکدیگر تقریبا به شیوهای یکسان صحبت میکردند: به عنوان قانون شکن، بی دین و مانند اینها. در نتیجه اگر فکر میکنید که دیگران به شما احترام نمیگذارند، آنها فکر میکنند شما به آنها احترام نمیگذارید. در نظر داشتن این مورد به شما کمک خواهد کرد که درباره رفتار خود و اینکه چگونه به تعارض کمک کرده اید، بیشتر فکر کنید.
اگر کسی شروع به فریاد زدن کرد، دیگری نیز همین کار را خواهد کرد. اگر کسی شروع به ناسزا گفتن کرد، دیگری هم همین کار را خواهد کرد. اگر کسی دیگری را به نام دیگری صدا کند، این به زودی به او بر میگردد. مدت کمی پس از اینکه شما درباره مادر فرد دیگری صحبت کنید تنها کار برای انجام دادن، خشونت فیزیکی است. به این کار «مقابله به مثل» میگویند. همچنین به این معنی است که اگر فردی یک نفس عمیق بکشد و صراحتا به صورت شفاهی از فرد دیگری قدردانی کند، این نیز به آنها بر خواهد گشت.
فرض کنید فرد دیگر نیت خوبی دارد. به خودتان اجازه ندهید که درباره دیگران فکر بدی بکنید یا به دیگران اجازه ندهید که در یک تعارض، حرف بدی بزنند. بدانید که همه هدفهای مشابهی دارند و بهترین کار را میتوانند انجام دهند. گفتن و احساس بدی نسبت به دیگران داشتن به یک تعارض مخرب منتهی میشود. این رفتار همچنین انسجام گروه را از بین میبرد.
بر روی مشکل تمرکز کنید، نه بر روی فرد. اگر شما با کسی در تعارض هستید به این معنی است که شما نوعی وابستگی به یکدیگر دارید. شما در برخی موارد محدود شدهاید. اگر این طور نبود شما به سادگی به راه خود ادامه میدادید و از آن فرد رد میشدید. اما شما نمیتوانید رد شوید. شما در یک گروه با هم هستید؛ گروهی که هر دوی شما به آن متعهد شده اید و در حال انجام کار مهمی است. آن را به یاد داشته باشید. آنچه در مقابلتان دارید مشکل مشترک است. در نتیجه شما با یکدیگر بر روی مشکل کار میکنید. بهترین روش برای این کار این است که از یکدیگر بپرسید، «به چه چیزی نیاز داری؟» و پس از آن «چطور میتوانیم به نیازهای هر دویمان توجه کنیم؟»
با نرمتر صحبت کردن، قدردانی کلامی و تعریف کردن از فرد دیگر، شدت تعارض را کمتر کنید. باز هم شما اهداف مشترک دارید. نکته این نیست که یکدیگر را در یک چرخه مخرب اسیر کنید که انرژی کل گروه را از بین میبرد. نکته این است که بر روی تغییر در جهان تاثیر بگذارید. پس از خودتان و گروه شروع کنید (تا حدودی پیش پا افتاده است) و مراقب صحبت تان باشید. به افراد دیگر توهین نکنید. متمرکز و با احترام باقی بمانید.
به اشتراک گذاری دانش
قلب دموکراسی اطلاعات است. دسترسی کامل داشتن به اطلاعات مهم آن چیزی است که دموکراسی را تعریف میکند. نخستین متمم قانون اساسی ایالات متحده آمریکا آن چیزی است که باعث تحرک و پویایی و جذابیت این کشور شده است. هر کس در سازمان شما باید تا حدی که میتوانند درباره آنچه در جریان است، بدانند. انجام این کار در عصر دیجیتال بسیار آسان است. یک بایگانی داشته باشید که همه اسناد، مجموعه مقالات، صورت جلسهها و تصمیمات مهم برای همه به آسانی قابل دسترسی باشد.
بازخورد
- در هر سازمان افراد لازم دارند که درباره چگونگی انجام کارشان بازخورد بدهند و دریافت کنند. این وظیفه دشواری است که افراد بسیار کمی از دادن یا گرفتن آن لذت میبرند. در تعارض این امری شایع است، به ویژه در دموکراسی. در یک سلسله مراتب رئیس به زیردستان بازخورد میدهد و اغلب برای زیردستان، روشی رسمی و ناشناس وجود دارد که به مافوق خود بازخورد بدهند. اگر روش رسمی وجود نداشته باشد، یا بازخورد عملی نمیشود یا به طور مؤثری عملی نمیشود. گروه شما باید روشی برای انجام این کار پیدا کند و این روش باید شکل رسمی به خود بگیرد، به این معنی که این فرآیند باید مورد توافق قرار گیرد و ثبت شود. اینجا چند قانون آمده است که این کار را به یک کار مؤثر تبدیل میکند.
- هر کس درباره چگونگی انجام کارش بازخورد دریافت میکند.
- جلسات بازخوردِ دورهای ترتیب دهید؛ جایی که طرفین فرصتی برای آماده شدن داشته باشند.
- در آنِ واحد بیش از ۳ مورد منفی مطرح نکنید.
- خاص باشید.
- بر روی رفتار تمرکز کنید.
- بر روی چیزهایی که فرد میتواند آنها را عوض کند نظر بدهید.
از وجود بازخورد مثبت مطمئن شوید. (محدودیتی برای مثبتها نیست)
موضوعات حساس باید با حساسیت و شاید خصوصی انجام شوند.
دسترسی کامل داشتن به اطلاعات مهم آن چیزی است که دموکراسی را تعریف میکند. نخستین متمم قانون اساسی ایالات متحده آمریکا آن چیزی است که باعث تحرک و پویایی و جذابیت این کشور شده است. همه در سازمان شما باید تا حدی که میتوانند درباره آنچه در جریان است، بدانند. انجام این کار در عصر دیجیتال بسیار آسان است. یک بایگانی داشته باشید که همه اسناد، مجموعه مقالات، صورت جلسهها و تصمیمات مهم برای همه به آسانی قابل دسترسی باشد.
رهبری
آخرین کلام درباره رهبری: رهبری عبارت است از کمک به مردم. عبارت از به دست گرفتن قدرت نیست. در گروه، افرادی هستند که به طور طبیعی به عنوان رهبر ظاهر میشوند. اینها افرادی هستند که به گروه کمک میکنند در مسیر مورد نظر حرکت کنند. این بدان معنی است که افراد به آنها اعتماد دارند و تا حدی از آنها پیروی میکنند. این خط خوبی است که گروه باید دنبال کند و گروه باید در خصوص آن صحبت کند (مانند هر چیز دیگر).
از یک طرف بسیار عالی است که افرادی را داشته باشیم که قادرند استعداد طبیعی خود را به اشتراک بگذارند و گروه را به پیش ببرند. از طرف دیگر اگر مدت زیادی در این وضعیت بمانند ممکن است شما بیشتر از آنچه میخواهید در پیوستار به سمت یک سلسله مراتب حرکت کنید. دموکراسیها رهبران خود را میچرخانند. بسیار مهم است که به افراد فرصتی برای گسترش مهارتهای رهبری شان بدهید (هر طور که ممکن است به نظر برسد – برگزاری یک جلسه، سخنرانی در یک گرد همآیی، سازماندهی داوطلبان).
رهبران قوی میتوانند به همکاری پذیرفته شوند
خطر دیگر داشتن رهبران قوی این است که آنها میتوانند توسط سلسله مراتبی که شما در حال مبارزه با آن هستید، به همکاری گرفته شوند. برای خنثی سازی سازمان شما، به همکاری پذیرفتنِ رهبری سازمان، روشی است که به تجربه ثابت شده و کاملا مطمئن است. اپوزوسیون (گروه مخالف) به سادگی روی رهبران تمرکز میکند و آنها را متقاعد میکند تا گروه شما را به راهی که آنها میخواهند هدایت کند.
دلیل اینکه جنبش اشغال وال استریت در روزهای اولیهاش که در منهتن اردو زد بسیار زیبا بود، فقدان رهبری است. آنها واقعا هیچ رهبری نداشتند. زمانی که پلیس میخواست آنها را حرکت دهد هیچ کسی نبود که آنها بتوانند با او صحبت کنند و کل گروه از او پیروی کند. بنابراین پلیس ناکام ماند. از سوی دیگر، نکته منفی این فقدانِ رهبری این بود: هیچ دیدگاه روشنی توسط جنبش بیان نشد. بخش عمدهای از کشورهای جهان دقیقا نمیدانستند که جنبش اشغال وال استریت برای چیست و آنها چه میخواهند.
شما باید درباره اینکه چه اتفاقی برای رهبری گروهتان میافتد هوشیار باشید. اینجا هیچ پاسخ درستی نیست و من نمیتوانم شما را راهنمایی کنم. ممکن است شما مجبور باشید بعضی از گرایشهای دموکراتیکتان را قربانی کنید تا هدف بزرگتری را به انجام برسانید. شما باید تنها تعادل را در بین خودتان بیابید. زیرا شما نمیخواهید رقیبتان را با بودن در شرایطی دقیقا مشابه او، مغلوب کنید.