هومن عسکری
«چه آبرویی؟ مملکت را تعطیل کنیم دارالایتام دایر کنیم درست تره. مردم نان شب ندارند، شراب از فرانسه میآید. قحطی است، دوا نیست، مرض بیداد میکند. نفوس حق النفس میدهند. باران رحمت از دولتی سر قبله عالم است و سیل و زلزله از معصیت مردم. میر غضب بیشتر داریم تا سلمانی. سر بریدن از ختنه سهلتر. ریخت مردم از آدمیزاد برگشته. سالک بر پیشانی همه مهر نکبت زده. چشمها خمار از تراخم است. چهرهها تکیده از تریاک…»
این چند خط برگرفته ازتک گویی به یاد ماندنی در یکی از فیلمهای کلاسیک تاریخ سینمای ایران است: فیلم «حاجی واشنگتن»، اثر مرحوم علی حاتمی، کارگردان نامدار ایرانی که نگاه نوستالژیک او به ایران قدیم مورد توجه و محبوب بسیاری ازایرانیان است . شیوه روایتی خاص که عنوان «ایرانیترین فیلمساز» را برای حاتمی به ارمغان آورد. حاجی واشنگتن حدود سه سال بعد از پیروزی انقلاب در ایران، در سال ۱۹۸۱ ساخته و بلافاصله توقیف شد.
در ۳۲ سال اخیر، سینما و جمهوری اسلامی رابطه پیچیده و پر نشیب و فرازی داشتهاند. نظریه پردازان انقلاب ۱۹۷۹ در تلاش برای دستیابی به عدالت و استقلال، با شخص شاه به عنوان نماد وضعیت حاکم به مخالفت برخاستند و به موازات آن غرب ستیزی را در پیش گرفتند. آغاز نظام نوپای انقلابی درایران نیز با احضارهای فلهای و بدرفتاری با بازیگران، خوانندگان، موسیقیدانان، رقصندهها و دیگر نقش آفرینان عرصه رسانه و هنر کشور همراه شد. احضار شدگان به دادگاه های انقلاب به همدستی با نظام «طاغوت» دراشاعه «غربزدگی» متهم بودند. محاکم انقلابی بسیاری را به نگاشتن توبه نامه، اعلام برائت و ابراز ندامت از «فساد» واداشتند، همچنانکه بابت منحرف کردن ذهن جوانان و بسط دادن «ارزشهای منحط غربی» درسطح جامعه. آیت الله روح الله خمینی – که درآن زمان بر سریر رهبری ایران تکیه زده بود، در توجیه این رویکرد استدلال معروفی داشت که بارها و در بسیاری جای ها، موافق و مخالف، از وی نقل شده است: «ما با سینما مخالف نیستیم، با فحشا مخالفیم.» بدین ترتیب، ستارههای سینمای پیش ازانقلاب بایکوت و به انزوا رانده شدند، انتشار تصویرشان ممنوع شد و گروهی از ایشان که هنوز زندهاند تا به امروز اجازه حضور درمقابل دوربین را نیافتهاند. نام بازیگرانی مانند بهروز وثوقی، گوگوش، شهره آغداشلو، ناصر ملک مطیعی، پرویز صیاد، محمد علی فردین، فروزان و پوری بنایی تنها چند نمونه از میان صدها نام تشکیل دهنده فهرست سیاه نظام جدید حاکم برایران بود. با این همه، به رغم مخالفتها و بال و پر چیدن صنعت سینمای وطنی، حاصل این دوره نوآوری بیشتر و زاده شدن یک موج نو در سینمای ایران شد. محسن مخملباف – که بعدها به عنوان یکی از چهرههای شناخته شده جنبش سبز به فعالیت پرداخت – حاصل همین دوران است.
«نمادگرایی» در سینمای پس از انقلاب به اوج رسید. بهمن فرمان آرا، کارگردان پرافتخار ایرانی، در مصاحبهای در سال ۲۰۰۱ که بر روی سایت رسمی وی موجود است به خاطرهای از زندگی حرفهای خود اشاره میکند که تا حد زیادی بیانگر کشمکش این سالیان میان جمهوری اسلامی از یک سو و سینماگران از سوی دیگر است. فرمان آرا میگوید که پس از کش و قوس بسیار و ارسال ده طرح فیلمنامه به مقامهای وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، مسؤولان سانسور حکومتی تک تک فیلمنامههایش را به بهانههای مختلف رد کردند. وی می افزاید که به این نتیجه رسیده بود که: «گویا جایی که آقایان برایم درنظر گرفتهاند کنج تیمارستان است». در نهایت بهمن فرمان آرا «نومیدانه و غمگین طرح اولیه فیلمی را مینگارد که درباره زندگی کارگردانی است که ۲۰ سال است اجازه کار نداشته، بیماری قلبی دارد و مرگ را در مقابل خود میبیند.» این یازدهمین فیلمنامه بهمن فرمان آرا درباره مرگ مورد تأیید قرار وزارت ارشاد قرار گرفت. فرمان آرا به مصاحبه گر می گوید به یاد دارد که آن زمان به مسؤولان وزارتخانه گفت: «یک چیز را به من بگویید… این سرعت عملتان در تأیید فیلمنامه — آیا برای این است که فیلم درباره مرگ خودم هست؟»
چهارمین فیلم سینمایی بهمن فرمان آرا با تحولات جدید در جامعه ایران همراه شد، ریاست جمهوری محمود احمدینژاد و سیاستهای فرهنگی دولت او واپسین اثر کارگردان «بوی کافور، عطر یاس» را با سانسورهای متعدد و اجبار به حذف چند سکانس کلیدی از فیلمش کرد. امری که بهمن فرمان آرا را باری دیگر به سکوت اجباری و دوران رخوتی دوباره کشاند. اما این فیلمساز معترض که امروز در هفتاد سالگی به سر میبرد این بار چندان هم سکوت نکرد و به تازگی، و دراعتراض به حکم انحلال «خانه سینما»، سه جایزه سیمرغ بلورین خود را به دفتر جشنواره فیلم فجر پس فرستاد.
بهمن فرمان آرا در نامهای سرگشاده ضمن اعتراض شدید به رویکرد مقامهای فرهنگی کشور، از اقلیت جانبدار حکومت در میان همکاران سینمایی خود نیز انتقاد میکند و خطاب به این دسته مینویسد: «سی سکه نقره به یهودای اصلی وفا نکرد و شما هم از آن خیری نخواهید دید.» فرمان آرا از اهالی سینما خواسته تا جشنواره فیلم فجر را تحریم کنند: «وقتی معاونتی که دستور کارش گسترش و حمایت سینما است برای تسویه حسابهای شخصی خانهٔ سینما، تنها سنگر تشکلهای صنفی سینما، را منحل میکند، چیزی که او نمیداند این است که ما هر کجا که جمع شویم نامش خانهٔ سینما است.» این فیلمساز با سابقه نامه خود را با این جملات به پایان میبرد: «من امروز به دلیل توهینی که به سینمای مملکت شده است توسط پیکی سیمرغهای بلورینی که اکنون “گلآلود” شدهاند را به دفتر جشنواره پس میفرستم و به آن دسته از دوستان سینمایی که درپس پرده با معاونت سینمایی فالوده میخورند میگویم که سی سکه نقره به یهودای اصلی وفا نکرد و شما هم از آن خیری نخواهید دید.»
داستان بهمن فرمان آرا آینه تمام نمای بازی فرساینده موش و گربهای است که درطول همه این سال ها، خانواده سینمای ایران را درگیر خود ساخته، دست اندرکاران سینمای ایران حضور حاکمیت را درریزترین ابعاد فعالیتشان با گذر ازهزارتوی مارپیچ آیین نامهها، بخش نامهها، قوانین، امریهها و نیز احکام موجود به صورت مستمر احساس میکنند.
خوشبختانه امروز شاید بیش از هر زمانی بتوان تصویر سپید ماه را بر قیرگون آب این چاه دید. تحولات اخیر منجر به نزدیکی بیشتر دست اندرکاران و کنشگران حیطه سینمای ایران و تقویت اتحاد در میان اعضای این خانواده ملی شد. انتقاد یکپارچه اهالی مجموعه به انحلال بزرگترین نهاد مدنی صنفشان، همدلی و همراهی دیگر گروهها و تشکلهای موزاییک پرنقش و نگار جامعه مدنی ایران و حتی برخی سیاستمداران را نیز در پی داشته است. در این میان موفقیت جهانی بیسابقه فیلم «جدایی نادر از سیمین» ساخته اصغر فرهادی – که نامزد دریافت دو جایزه اسکار شد – نیز توجهها را بیشتر به سینمای ایران جلب کرد. درباره شاهکار اصغر فرهادی «گری گلد استاین» در روزنامه لس آنجلس تایمز دراواخر ماه دسامبر سال ۲۰۱۱ میلادی نوشت:
جدایی نادر از سیمین، تا لحظه نگارش این مقاله آنقدرجایزه دریافت کرده که به نظر میرسد یکی از بختهای مسلم نامزدی بخش بهترین فیلم اسکار امسال خواهد بود. موفقیتهای پرشمار این فیلم، تنها در روزهای اخیر، شامل جایزه بهترین فیلمنامه انجمن منتقدان فیلم لس آنجلس، تقدیر هیئت ملی بازبینی [ایالات متحده آمریکا] و حلقه منتقدان نیویورک بوده است. این افتخارات باعث شده که نام اصغر فرهادی به عنوان نویسنده فیلمنامه، تهیه کننده و کارگردان اثر به عنوان یکی از رقبای اصلی بخشهای با اهمیتی ازجوایز اسکار از قبیل بهترین کارگردان و بهترین فیلمنامه غیراقتباسی مطرح شود.
بازیگر نقش اول زن در فیلم جدایی نادر از سیمین «لیلا حاتمی» است. لیلا، دختر علی حاتمی فقید است که یاد او مقدمه این یادداشت را رقم زد. لیلا حاتمی در مصاحبهای با شبکه تلویزیونی «یورونیوز» که اوایل ماه جاری میلادی (ژانویه ۲۰۱۲) پخش شد، در پاسخ به این پرسش که «آیا توصیهای برای کشورش درباره آزادی بیان هنری دارد؟» گفت: «من از همان کشوری میآیم که مردمم متعلق به آنجا هستند و ایمان دارم که آدمهای با ذکاوتی هستند و خیلی خوب میتوانند احساسات هنریشان را بیان کنند.» در حین ادای این کلمات، کلوزآپ شبکه یورونیوز از چهره لیلا حاتمی، این بازیگر را درحالیکه روسری بر سر داشت و اشکهایش از گونههایش جاری میشد نشان میداد، تلاش لیلا برای خویشتن داری آشکار بود. پخش تلویزیونی مصاحبه، ارسال صدها و هزاران پیام از سراسر جهان را در رسانههای اجتماعی به دنبال داشت. فحوای بیشتر این پیامها نیز یک چیز بود: «پیامت را گرفتیم، لیلا!»
حاجی واشنگتن را علی حاتمی درسالهایی از تاریخ معاصر ایران به جلوی دوربین برد که شورانقلابی هنوز تازه بود و ازآغاز جنگ خونین با کشورعراق زمان زیادی نگذشته بود. توقیف فیلم و در نهایت مرگ زودهنگام، «ایرانیترین کارگردان» را آنقدر مهلت نداد که بماند و در نمایش عمومی فیلمش شرکت کند. لیلا حاتمی، دختر او، اما امسال درمراسم اسکار حضور خواهد یافت. حقیقتی که میتواند به عنوان نشانهای از رشد سینمای ایران در طول حیات یک نسل تلقی شود، رشدی که میبایست بر دیگر ابعاد جامعه مدنی ایران تأثیر گذارد و برایشان الهام بخش باشد. از جمله همین «خانه سینما» که منحل اعلامش کردهاند. البته فعلاً.
این مقاله را می توانید روی سایت عرصه سوم به زبان انگلیسی هم بخوانید.
حق ویرایش مقالات رسیده برای بنیاد عرصه سوم محفوظ است. نقل مطالب با ذکرماخذ آزاد است. نظرات نویسنده الزاما نظرات بنیاد عرصه سوم نیست.