هاله قریشی: تاملاتی بر دگرگونی و انقلاب

H. Ghorashi Photo by StudioVU Peter Valckx
H. Ghorashi Photo by StudioVU Peter Valckx

استاد هاله قریشی درباره شرایطی که تغییرات ماندگار را ممکن می‌‏کند و زمانی که او به عنوان یک انقلابی در ایران فعال بود می‌‏نویسد: «در زمان انقلاب، بیشتر از دو سال زمان نبرد تا امید و همبستگی با نفرت و خشونت جایگزین شود. این تجربه چهره دوگانه انقلاب را به من نشان داد که من اغلب آن را به عنوان تجربه بهشت و جهنم در یک بازه زمانی بسیار کوتاه توصیف می‏‌کنم.»
مانند افراد پیش از او، قریشی از مردم می‌‏خواست که برای تغییرات ماندگار و طولانی مدت، صبر داشته باشند. او ما را با این پرسش ترک کرد که چگونه می‌‏توانیم ایده آل‌‏های بزرگ را به اعمال کوچک پیوند دهیم.

هاله قریشی

پیوند فراتر از مرزها و شرایط برای دگرگونی

عنوان بخشی از این همایش برنامه‌‏ریزی شده بود و من درخواست کردم که در یکی از میزگرد‏ها شرکت کنم. در آفریقای جنوبی من احساس می‏‌کردم که در هوای یک کشور با گذشته‌‏ای فوق العاده نفس می‌‏کشم. با دیدن کشوری که با یک پیشینه محرومیت شدید توانسته بود نمونه‏‌ای از آشتی و بخشش شود، بسیار تحت تاثیر قرار گرفتم. بودن در آفریقای جنوبی مرا به مسئله اصلی که بخشی اساسی از هویت من شده است مرتبط می‌‏ساخت: ایجاد شرایط برای تغییر بادوام برای یک جامعه بهتر است.

با وجود شور و اشتیاقی که داشتم، برای صحبت با یک جمعیت کاملا ناشناخته تا حدودی نا آرام بودم. به دلیل داشتن تجربه سخنرانی‌های عمومی در هلند، می‏‌دانستم که داشتن درک از عامه مردم زمانی که در طول سخنرانی به مسئله‌‏ای اشاره می‌‏کنید چقدر مهم است. همیشه می‏‌گفتم به جمعیتی که برایشان سخنرانی می‏‌کنم بسیار حساس هستم. گاهی اوقات بیش از حد حساس هستم. بنابراین هر زمانی که برای سخنرانی‌ام تحسینی دریافت می‌‏کردم آن را به عامه مردم ارجاع می‌‏دادم.

می‏‌توانید تصور کنید که این کار زمانی که سخنرانی خیلی خوب پیش نرفته چقدر دشوار است. با این حال، من برقراری ارتباط با جمعیتی که برایشان صحبت می‏‌کنم را ضروری می‏‌دانم؛ مخاطبان ناآشنا مرا کاملا نگران می‌‏کنند.

انقلاب آن زمان و اکنون

Tahrir Square on February11
میدان تحریر ۱۱ فوریه ۲۰۱۱

در دوربان، شک‏‌های من در زمان اندیشیدن به صحبت‌هایم نقش مهمی ایفا می‌کرد. همایش با راهپیمایی‌های میدان تحریر در مصر همزمان شد. مانند بسیاری دیگر، من هم به تلویزیون چسبیده بودم تا ببینم پس از آن چه اتفاقی می‌‏افتد. آن گفتگوها، حس امید، همبستگی و صحنه‌‏های خشونت، مرا به یاد تجربه‌ام در زمان انقلاب ۱۳۵۷ در ایران انداخت. مرا به یاد امید زیادی که ما برای آینده ایران داشتیم می‌‏انداخت.

«ما معتقد بوديم که لازم است تغييرات سريع اتفاق بيفتد و تا حد ممکن شديد باشد تا بتواند ساختارهاي قديمي را تخريب کند و آن‏ها را با ساختارهاي تازه جايگزين کند. در پايان اما روح انقلاب، همه مردم صبور و صلح دوست را کاملا به حاشيه راند. انتقام و خشونت سايه افکند و هرگونه احتمال ايده‏‌هاي اندیشمندانه و بادوام را براي تغيير تحت الشعاع قرار داد.»

برای من به عنوان یک دختر ۱۷ ساله بخشی از انقلاب بودن مانند رویایی بود که به واقعیت پیوسته بود. این واقعیت که من می‌‏توانستم خودم را انقلابی بنامم به من قدرت می‌‏داد. اما غنی‌ترین تجربه، امکان خواندن کتاب‏‌های ممنوع و شرکت در سخنرانی‌‏ها درباره مسائل گوناگون اجتماعی بود.

من سریعا به یک پیرو بسیار فعال در یک سازمان حزبی مارکسیست – لنینیست تبدیل شدم. در مدتی کوتاه به دانش آموزِ رهبر دبیرستانم و یک فعال متعصب تبدیل شدم. احساس انرژی مثبت آرمان‏گرایی و امید برای تغییر شگفت انگیز بود.

با این حال من (و بسیاری مانند من) سریعا به طرف کمتر مثبتِ دیگر این روح انقلابی نیز مواجه شدیم. من غلبه نفرت نسبت به رژیم پیشین را به خاطر دارم که سوخت مورد نیاز برای انتقام خشونت آمیز را تامین می‏‌کرد. با نگاه به گذشته، از شادی‌ام در زمانی که عکس اجساد مُرده (و به احتمال زیاد شکنجه شده) وزیران قدیمی در روزنامه‌ها چاپ می‌شدند، شرمنده می‌‏شوم. تغییر سریع در آن زمان هدف ما بود و اهداف، قطعا وسیله را توجیه می‌‏کرد.
به یاد دارم زمانی که هر کدام از رهبران از ما تقاضای صبر می‏‌کردند چقدر عصبانی می‏‌شدیم. ما معتقد بودیم که لازم است تغییرات سریع اتفاق بیفتد و تا حد ممکن شدید باشد تا بتواند ساختارهای کهن را تخریب کند و آن‏ها را با ساختارهای تازه جایگزین کند.

در پایان، روح انقلاب، مردم صبور و صلح دوست را کاملا به حاشیه راند. انتقام و خشونت در جامعه سایه افکند و هرگونه احتمال برای حضور ایده‌‏های اندیشمندانه و بادوام را در جهت تغییر، تحت‌الشعاع قرار داد. نتیجه این بود که ساختار از سلطنت به جمهوری اسلامی تغییر کرد اما پایه‌‏های ساختار کهن (دیکتاتوری، سرویس امنیتی سرکوبگر، مقام‌های فاسد و رهبران خود محور) دست نخورده باقی ماند. این به این معنی است که از ابتدا، انقلاب شروع به کشتن پشتیبانان خود کرد و غم انگیزترین کار، دفن آرمان‌های عدالت‌خواهانه‌ی خودش بود.
پس از انقلاب، در کمتر از دو سال، امید و همبستگی با نفرت و خشونت جایگزین شد. این تجربه، چهره دوگانه انقلاب را به من نشان داد که من اغلب آن را به عنوان تجربه بهشت و جهنم در یک بازه زمانی کوتاه توصیف می‌‏کنم.

ما چطور می‏‌توانیم آزاد باشیم؟

با این سفر کوتاه به گذشته‌ امیدوارم منظورم را از واکنش احساسی به آنچه در مصر اتفاق می‌‏افتاد، روشن کرده باشم. تماشای آن لحظات در تلویزیون مرا با احساسات آمیخته به امید برای تغییر مثبت و ترس از اینکه «عجله» تغییرات جامع را به همراه نمی‌‏آورد، رها کرد. با این حال این احساسات تنها نتیجه تجربه شخصی‌ام در گذشته نیست بلکه پس زمینه دانشگاهیِ ۲۵ سال گذشته‌ی زندگی من در تبعید نیز هست.

زمانی که در سال ۱۹۸۸ به هلند گریختم، انسانشناسی، فلسفه، موضوعات زنان و مسایل سازمانی را با هدف اصلی درک الگوهای تغییر و تداوم در پیوند با منابع آزادی فردی، سازمانی و اجتماعی مطالعه کردم. چگونه افراد یا جوامع خود را از الگوهای مرئی و نامرئی سرکوب که بر آن‏ها مسلط شده، رها یا آزاد می‌‏کنند؟ چگونه ما به عنوان افراد اطمینان می‌‏یابیم که در انتخاب‌هایمان همان طور که ادعا می‌‏کنیم آزاد (به واسطه اندیشه عمیق در مورد موقعیت ساختاریمان) هستیم؟ چگونه جوامع ما می‌‏توانند با تهیه و تسهیل فضاهای آزاد برای برانگیختن روایت‌‏ها از موقعیت‏های متفاوت که علیه فرآیندهای طبیعی موجه خروج است، حیاتی باشند (بشوند)؟ به طور خلاصه: چگونه می‏‌توانیم در ساختارهای عدم امکان، شرایط امکان را به حرکت وادار کنیم؟

به طور خلاصه: ما چگونه می‌‏توانیم در ساختارهای عدم امکان، شرایط امکان را به حرکت وادار کنیم؟

در همین حال، در دوربان…

«داستان‌های نسل‏‌ها به آن‏ها [فمینیست‏‌های سیاه] نشان داد چگونه مسیر قدرت و غرور حتا در سرکوبگرانه‌ترین شرایط مثل برده داری و نژادپرستی قانونی، امکان پذیر است.»

یک ساعت پیش از رفتن به سخنرانی، درباره طبقه‌بندی و بیگانگی، هنوز دقیقا نمی‏دانستم درباره چه چیزی باید صحبت کنم. درونم با شک در حال جوشیدن بود: آیا باید درباره آنچه برای میزگرد آماده کرده بودم صحبت می‏‌کردم یا باید تنها می‌رفتم و درباره رویدادهای مصر، احساسات آمیخته‌ام و پیوند با پیشینه آشتی آفریقای جنوبی صحبت می‏‌کردم؟…

در طول میزگرد دو نفر از همکارانم، پیش از من رفتند تا درباره موضوع، ایده‌هایشان را با مردم به اشتراک بگذارند. من تا دقیقه آخر درباره موضوع‌ام مطمئن نبودم اما پس از آنکه نوبت شد به مخاطبان نگاه کردم؛ پویایی فضا برای من تصمیم گرفت. درباره شرایط برای تغییر اجتماعی با در نظر گرفتن تفاوت شروع کردم. اما پس از آن ارتباطاتی بین «بهار آزادی» مصر، انقلاب ایران و رویکرد تغییر آفریقای جنوبی برقرار کردم. تعادلی که کوشیدم بین احساس و دانش آکادمیک برقرار کنم به نظر می‌‏رسید که کار کرد. با عامه مردم احساس ارتباط کردم و به آن‏ها گفتم به عنوان یک انقلابی سابق که به تغییر سریع و شدید اعتقاد داشتم، موضع خود را دوباره ارزیابی کردم و الآن معتقدم که جنبش‏های کوچک (ریزآزادی‌ها) با اقدامات اندیشمندانه ماندگارترین فرصت‏ها را برای تغییر جامع فراهم می‏‌کند (تغییری که دربرگیرنده مخالفان است). اولویت کاملا آگاهانه من در این لحظه برای جنبش‌‏های کوچک با تاثیرات بزرگ و ماندگار است.

منبع الهام من، فمینیست‏‌های سیاه پوست در ایالات متحده بودند. آنها انتخاب کردند که فضاهای امنی در حاشیه‌‏های مرکز اقدامات ایجاد کنند. این کار با آنچه فعالان حقوق مدنی سیاه‏ پوست در آن زمان انجام دادند مخالف بود. فمینیست‌ها به جای بازتولید موقعیت یا باز فعال کردن آن در گفتمان مسلط، بر تعاریف شخصی تمرکز کردند.

«ایجاد فضای امن» به عنوان مقاومت (کالینز، ۱۹۹۱) فاصله مشخصی را از «مرکز» معرفی می‏‌کند که از راه آن، اشخاص فرصتی به دست می‏‌آورند تا خودشان را از تاثیر طبیعی‌ساز آن به منظور اندیشیدن عمیق دور نگه دارند. اما همچنین از راه تولید روایت‏‌های گوناگون که توانایی ایجاد تغییر دارند، امکان وارد نمودن اندیشه در عمل را ایجاد می‌‏کنند. به این ترتیب از راه گردآوری صبورانه تاریخ‌‏های شفاهی و به اشتراک گذاشتن آن داستان‏‌ها با نسل‌های گوناگون زنان، داستان‌هایی تولید می‌‏شود.

Walking with Angela Davis on March 28, 1974. Photo: © Jill Krementz; all rights reserved.
نویسنده تونی موریسون با فعال و محقق آنجلا دیویس در ۲۸ مارس ۱۹۷۴ .
عکس: © جیل کریمنتز: تمام حقوق محفوظ است.

این کار به آن زنان اجازه می‌‏دهد تا لحظات دردناک سکوب و فروتنی را با لحظات قدرتمنـد مقاومـت و غـرور ترکیب کننـد. آن داستانها، دانش تجربـه شده و ترکیب درد و غـرور برای نسل های جدیـد زنان سیاه ، قدرتـی را فراهم کـرد تا در جامعـه ایالات متحـده امروز در

زمینه‏‌های گوناگون موفق شوند. داستانهای نسل‏‌ها به آن‏ها نشان داد چگونه مسیر قدرت و غرور حتی در سرکوب‌گرانه ترین شرایط مثل برده داری و نژادپرستی قانونی، امکان پذیر است. رُمان‏‌های نویسندگان سیاه به نسل‌های زنان تخیلی داد تا آنچه را غیر ممکن به نظر می‌‏رسید تصور کنند. جاز و بلوز به آن‏ها این امکان را داد که از راه هنر گوش دادن یک حس همبستگی و ایمنی ایجاد کنند. این نسل از زنان با انتخاب تولید آهسته تاریخ شفاهی، نوشته‌‏های ادبی و موسیقی، پایه‌‏ای ایجاد کردند که الهام بخش بسیاری دیگر بود. تولید آن‏ها از موقعیت تفاوت، درون ساختارهای عدم امکان فضاهایی برای امکان ایجاد کرد.

نویل الکساندر

نویل الکساندر
این داستانی است که من در طول جلسه به اشتراک گذاشتم و احساس کردم که با عامه مردم ارتباطی احساسی و آکادمیک برقرار کردم. در طول مدت پرسش و پاسخ، متوجه شدم که یک مرد مسن بسیار مورد احترام مخاطبان است. او خردمندانه به  ما می‌پیوست. بسیاری افراد دیگر زمانی که سخنان یا پرسش‌های خود را مطرح می‏‌کردند به نکته‌‏های او اشاره می‌کردند. پس از جلسه، او پیش من آمد و پرسید که می‌‏توانیم در طول شام در کنار هم بنشینیم تا درباره سخنرانی من بیشتر صحبت کنیم؟
من سریعا متوجه شدم که فرصت استثنائی نشستن کنار قهرمان و فرد مشهور آفریقای جنوبی، نویل الکساندر را پیدا کرده‌ام. او یک پژوهشگر و فعال سیاسی بود که با نلسون ماندلا در جزیره روبن زندانی بود. در طول شام، نویل به داستان من اشاره کرد و پرسید آیا من هنوز یک مارکسیست هستم. من به او گفتم، به بخش‌‏هایی از مارکسیسم باور دارم و احترام می‏‌گذارم ولی به عنوان یک ایدئولوژی به آن باور ندارم. من هم همین پرسش را از او پرسیدم و او با «بله» به من جواب داد. او درباره پروژه‏‌هایی صحبت کرد و در دهکده‌ها با جوانان انجام داده بود. در این پروژه‌ها با منابع اندک به جوانان کمک کرده بود تا تصویر مثبت خود را از راه غنی کردن دانش و توانایی‌هایشان به دست آورند. او درباره روشی که اعتقادات ایدئولوژیک خود را به عمل ترجمه می‏‌کرد، صحبت کرد. پس از آن جوانان قادر بودند تا برای دیگران در آن منطقه الگوهای وظیفه شوند.

صحبت‌های او درباره این پروژه در روستاها مرا به یاد کار آنتون ماکارنکو انداخت؛ یک متخصص تربیتی از روسیه که روی روش‏‌های گوناگونی پژوهش می‌کرد. در طول انقلاب ایران ما کتاب او را خواندیم و فیلمی که بر پایه آن ساخته شده بود را دیدیم. از راه کارهای ماکارنکو من به درک شرایط اجتماعی رسیدم که رفتارهای غیرطبیعی و یا مجرمانه را ایجاد می‏‌کند و اینکه تغییر آن شرایط ، امکاناتی را برای تغییر رفتار ایجاد خواهد کرد.
از نویل پرسیدم آیا درباره کار او می‌‏داند و او پاسخ داد: «البته، ایده‏‌های او نقطه مقصد کار ما در روستاها است.» من به طور کامل غافلگیر شده بودم و نمی‏توانستم قدرت ارتباطی را که در آن لحظه احساس کردم، درک کنم. این نوعی از ارتباط بود که از همه دسته‌بندی‏‌های متفاوت سن، نژاد، جنسیت، مذهب، فرهنگ، زمان، قاره و چیزهای بیشتر از این… فراتر بود. حتی موضوعات بیشتری بود که این حس ارتباط را نشان می‌‏داد. یک نمونه، پروژه‏‌ای بود که نویل در زمینه کشاورزی که با یک همکار تجربه شده بود، مطرح کرد. پس از آن دوباره ارتباطی با رُمان میخائیل شولوخوف دیدم؛ نویسنده‏‌ای که در طول سال‌های انقلابی تاثیر زیادی بر من گذاشته بود. این ارتباطات دوباره برای نویل آشنا بود.

«خاطرات من به عنوان یک هدیه گرانبها به من داده شد… این تجربه گرانبها تاثیر دیگری نیز بر من داشت: آرمان‌های اصلی ام را به من بازگرداند.»

واژگان نمی‌‏توانند احساسی را که در زمان صحبت با نویل داشتم، توصیف کنند. من از یافتن چنین جفت روحی غیرمنتظره‏‌ای مسخ شده بودم. از اینکه با او می‌‏توانستم تجربیاتی را به اشتراک بگذارم که بیش از سی سال بود با کسی به اشتراک نگذاشته بودم. من این ایده‌‏ها را با ایرانیان به اشتراک نگذاشته بودم زیرا احساس می‌‏کردم که تکراری خواهد بود. احساس کردم که غیر ایرانی‏‌ها قادر به درک شدت این خاطرات نخواهند بود. با این حال آنجا در آفریقای جنوبی احساس کردم که خاطراتم مانند یک هدیه گرانبها به من داده شده‌اند. آن‏ها حتی در زمینه کاملا متفاوتی مطرح شده بودند. این تجربه تاثیر دیگری نیز بر من داشت: آرمان‌‏های اصلی مرا بازگرداند.

پس از سختیهایی که من (و جفت‌های روحی من از انقلاب) با آن مواجه شدم، احساس کردم که آرمان‏‌های آن سالها ساده و غیرواقعی بودند. من سعی کردم آن آرمان‌‏های بزرگ را به آرمان‌های عملی و دست یافتنی‌تری ترجمه کنم که گزینه‌ی ریزآزادی‌‏های مرا توضیح می‌‏دهد. از راه داستان نویل من توانستم بین آرمان‌‏های تغییر اجتماعی بزرگتر قدیم با ایده جنبش‌های کوچک پیوند دوباره‌ای برقرار کنم؛ می‌‏توانستم ببینم چگونه جنبش‌های ریز آزادی می‌‏تواند ریز-تاثیراتی داشته باشند و چگونه آرمان‌گرایان بزرگ هنوز می‏‌توانند در زندگی مردم و در ایجاد مشترک جوامع بهتر تاثیر بزرگی داشته باشند.

این دقیقا همان ترکیبی است که ما برای ایجاد شرایط منتهی به تغییر ماندگار نیاز داریم: نیاز داریم درباره شرایط کنونی اندیشه و انتقاد باقی بمانیم در حالی که آرمان‌هایمان را به اقدامات شفاف و ماندگار برای تغییر ترجمه می‏‌کنیم.
همانطور که می‏‌توانید تصور کنید نخستین سفر من به آفریقای جنوبی و شام با نویل، الهام‌بخش سال‌های پیش رو برای جستجوی ارتباطاتی غیرممکن بود و برای امکاناتی که درون ساختارهای به ظاهر «غیرممکن» بودند. حتی اکنون که نویل ما را با درد از دست دادن خود تنها گذاشته (او در اوت ۲۰۱۲ درگذشت)، آرمان‌‏ها و اشتیاق او برای تغییر از راه به اشتراک گذاشتن تجربیات و داستان‏ها تا حد ممکن زنده است.

هاله قریشی استاد تنوع و ریشه‌یابی اجتماعی در دانشکده جامعه شناسی از دانشگاه VU آمستردام، هلند است.

این نوشته در دسترس است به زبان: English

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پیمایش به بالا