استاد هاله قریشی درباره شرایطی که تغییرات ماندگار را ممکن میکند و زمانی که او به عنوان یک انقلابی در ایران فعال بود مینویسد: «در زمان انقلاب، بیشتر از دو سال زمان نبرد تا امید و همبستگی با نفرت و خشونت جایگزین شود. این تجربه چهره دوگانه انقلاب را به من نشان داد که من اغلب آن را به عنوان تجربه بهشت و جهنم در یک بازه زمانی بسیار کوتاه توصیف میکنم.»
مانند افراد پیش از او، قریشی از مردم میخواست که برای تغییرات ماندگار و طولانی مدت، صبر داشته باشند. او ما را با این پرسش ترک کرد که چگونه میتوانیم ایده آلهای بزرگ را به اعمال کوچک پیوند دهیم.
هاله قریشی
پیوند فراتر از مرزها و شرایط برای دگرگونی
عنوان بخشی از این همایش برنامهریزی شده بود و من درخواست کردم که در یکی از میزگردها شرکت کنم. در آفریقای جنوبی من احساس میکردم که در هوای یک کشور با گذشتهای فوق العاده نفس میکشم. با دیدن کشوری که با یک پیشینه محرومیت شدید توانسته بود نمونهای از آشتی و بخشش شود، بسیار تحت تاثیر قرار گرفتم. بودن در آفریقای جنوبی مرا به مسئله اصلی که بخشی اساسی از هویت من شده است مرتبط میساخت: ایجاد شرایط برای تغییر بادوام برای یک جامعه بهتر است.
با وجود شور و اشتیاقی که داشتم، برای صحبت با یک جمعیت کاملا ناشناخته تا حدودی نا آرام بودم. به دلیل داشتن تجربه سخنرانیهای عمومی در هلند، میدانستم که داشتن درک از عامه مردم زمانی که در طول سخنرانی به مسئلهای اشاره میکنید چقدر مهم است. همیشه میگفتم به جمعیتی که برایشان سخنرانی میکنم بسیار حساس هستم. گاهی اوقات بیش از حد حساس هستم. بنابراین هر زمانی که برای سخنرانیام تحسینی دریافت میکردم آن را به عامه مردم ارجاع میدادم.
میتوانید تصور کنید که این کار زمانی که سخنرانی خیلی خوب پیش نرفته چقدر دشوار است. با این حال، من برقراری ارتباط با جمعیتی که برایشان صحبت میکنم را ضروری میدانم؛ مخاطبان ناآشنا مرا کاملا نگران میکنند.
انقلاب آن زمان و اکنون
در دوربان، شکهای من در زمان اندیشیدن به صحبتهایم نقش مهمی ایفا میکرد. همایش با راهپیماییهای میدان تحریر در مصر همزمان شد. مانند بسیاری دیگر، من هم به تلویزیون چسبیده بودم تا ببینم پس از آن چه اتفاقی میافتد. آن گفتگوها، حس امید، همبستگی و صحنههای خشونت، مرا به یاد تجربهام در زمان انقلاب ۱۳۵۷ در ایران انداخت. مرا به یاد امید زیادی که ما برای آینده ایران داشتیم میانداخت.
«ما معتقد بوديم که لازم است تغييرات سريع اتفاق بيفتد و تا حد ممکن شديد باشد تا بتواند ساختارهاي قديمي را تخريب کند و آنها را با ساختارهاي تازه جايگزين کند. در پايان اما روح انقلاب، همه مردم صبور و صلح دوست را کاملا به حاشيه راند. انتقام و خشونت سايه افکند و هرگونه احتمال ايدههاي اندیشمندانه و بادوام را براي تغيير تحت الشعاع قرار داد.»
برای من به عنوان یک دختر ۱۷ ساله بخشی از انقلاب بودن مانند رویایی بود که به واقعیت پیوسته بود. این واقعیت که من میتوانستم خودم را انقلابی بنامم به من قدرت میداد. اما غنیترین تجربه، امکان خواندن کتابهای ممنوع و شرکت در سخنرانیها درباره مسائل گوناگون اجتماعی بود.
من سریعا به یک پیرو بسیار فعال در یک سازمان حزبی مارکسیست – لنینیست تبدیل شدم. در مدتی کوتاه به دانش آموزِ رهبر دبیرستانم و یک فعال متعصب تبدیل شدم. احساس انرژی مثبت آرمانگرایی و امید برای تغییر شگفت انگیز بود.
با این حال من (و بسیاری مانند من) سریعا به طرف کمتر مثبتِ دیگر این روح انقلابی نیز مواجه شدیم. من غلبه نفرت نسبت به رژیم پیشین را به خاطر دارم که سوخت مورد نیاز برای انتقام خشونت آمیز را تامین میکرد. با نگاه به گذشته، از شادیام در زمانی که عکس اجساد مُرده (و به احتمال زیاد شکنجه شده) وزیران قدیمی در روزنامهها چاپ میشدند، شرمنده میشوم. تغییر سریع در آن زمان هدف ما بود و اهداف، قطعا وسیله را توجیه میکرد.
به یاد دارم زمانی که هر کدام از رهبران از ما تقاضای صبر میکردند چقدر عصبانی میشدیم. ما معتقد بودیم که لازم است تغییرات سریع اتفاق بیفتد و تا حد ممکن شدید باشد تا بتواند ساختارهای کهن را تخریب کند و آنها را با ساختارهای تازه جایگزین کند.
در پایان، روح انقلاب، مردم صبور و صلح دوست را کاملا به حاشیه راند. انتقام و خشونت در جامعه سایه افکند و هرگونه احتمال برای حضور ایدههای اندیشمندانه و بادوام را در جهت تغییر، تحتالشعاع قرار داد. نتیجه این بود که ساختار از سلطنت به جمهوری اسلامی تغییر کرد اما پایههای ساختار کهن (دیکتاتوری، سرویس امنیتی سرکوبگر، مقامهای فاسد و رهبران خود محور) دست نخورده باقی ماند. این به این معنی است که از ابتدا، انقلاب شروع به کشتن پشتیبانان خود کرد و غم انگیزترین کار، دفن آرمانهای عدالتخواهانهی خودش بود.
پس از انقلاب، در کمتر از دو سال، امید و همبستگی با نفرت و خشونت جایگزین شد. این تجربه، چهره دوگانه انقلاب را به من نشان داد که من اغلب آن را به عنوان تجربه بهشت و جهنم در یک بازه زمانی کوتاه توصیف میکنم.
ما چطور میتوانیم آزاد باشیم؟
با این سفر کوتاه به گذشته امیدوارم منظورم را از واکنش احساسی به آنچه در مصر اتفاق میافتاد، روشن کرده باشم. تماشای آن لحظات در تلویزیون مرا با احساسات آمیخته به امید برای تغییر مثبت و ترس از اینکه «عجله» تغییرات جامع را به همراه نمیآورد، رها کرد. با این حال این احساسات تنها نتیجه تجربه شخصیام در گذشته نیست بلکه پس زمینه دانشگاهیِ ۲۵ سال گذشتهی زندگی من در تبعید نیز هست.
زمانی که در سال ۱۹۸۸ به هلند گریختم، انسانشناسی، فلسفه، موضوعات زنان و مسایل سازمانی را با هدف اصلی درک الگوهای تغییر و تداوم در پیوند با منابع آزادی فردی، سازمانی و اجتماعی مطالعه کردم. چگونه افراد یا جوامع خود را از الگوهای مرئی و نامرئی سرکوب که بر آنها مسلط شده، رها یا آزاد میکنند؟ چگونه ما به عنوان افراد اطمینان مییابیم که در انتخابهایمان همان طور که ادعا میکنیم آزاد (به واسطه اندیشه عمیق در مورد موقعیت ساختاریمان) هستیم؟ چگونه جوامع ما میتوانند با تهیه و تسهیل فضاهای آزاد برای برانگیختن روایتها از موقعیتهای متفاوت که علیه فرآیندهای طبیعی موجه خروج است، حیاتی باشند (بشوند)؟ به طور خلاصه: چگونه میتوانیم در ساختارهای عدم امکان، شرایط امکان را به حرکت وادار کنیم؟
به طور خلاصه: ما چگونه میتوانیم در ساختارهای عدم امکان، شرایط امکان را به حرکت وادار کنیم؟
در همین حال، در دوربان…
«داستانهای نسلها به آنها [فمینیستهای سیاه] نشان داد چگونه مسیر قدرت و غرور حتا در سرکوبگرانهترین شرایط مثل برده داری و نژادپرستی قانونی، امکان پذیر است.»
یک ساعت پیش از رفتن به سخنرانی، درباره طبقهبندی و بیگانگی، هنوز دقیقا نمیدانستم درباره چه چیزی باید صحبت کنم. درونم با شک در حال جوشیدن بود: آیا باید درباره آنچه برای میزگرد آماده کرده بودم صحبت میکردم یا باید تنها میرفتم و درباره رویدادهای مصر، احساسات آمیختهام و پیوند با پیشینه آشتی آفریقای جنوبی صحبت میکردم؟…
در طول میزگرد دو نفر از همکارانم، پیش از من رفتند تا درباره موضوع، ایدههایشان را با مردم به اشتراک بگذارند. من تا دقیقه آخر درباره موضوعام مطمئن نبودم اما پس از آنکه نوبت شد به مخاطبان نگاه کردم؛ پویایی فضا برای من تصمیم گرفت. درباره شرایط برای تغییر اجتماعی با در نظر گرفتن تفاوت شروع کردم. اما پس از آن ارتباطاتی بین «بهار آزادی» مصر، انقلاب ایران و رویکرد تغییر آفریقای جنوبی برقرار کردم. تعادلی که کوشیدم بین احساس و دانش آکادمیک برقرار کنم به نظر میرسید که کار کرد. با عامه مردم احساس ارتباط کردم و به آنها گفتم به عنوان یک انقلابی سابق که به تغییر سریع و شدید اعتقاد داشتم، موضع خود را دوباره ارزیابی کردم و الآن معتقدم که جنبشهای کوچک (ریزآزادیها) با اقدامات اندیشمندانه ماندگارترین فرصتها را برای تغییر جامع فراهم میکند (تغییری که دربرگیرنده مخالفان است). اولویت کاملا آگاهانه من در این لحظه برای جنبشهای کوچک با تاثیرات بزرگ و ماندگار است.
منبع الهام من، فمینیستهای سیاه پوست در ایالات متحده بودند. آنها انتخاب کردند که فضاهای امنی در حاشیههای مرکز اقدامات ایجاد کنند. این کار با آنچه فعالان حقوق مدنی سیاه پوست در آن زمان انجام دادند مخالف بود. فمینیستها به جای بازتولید موقعیت یا باز فعال کردن آن در گفتمان مسلط، بر تعاریف شخصی تمرکز کردند.
«ایجاد فضای امن» به عنوان مقاومت (کالینز، ۱۹۹۱) فاصله مشخصی را از «مرکز» معرفی میکند که از راه آن، اشخاص فرصتی به دست میآورند تا خودشان را از تاثیر طبیعیساز آن به منظور اندیشیدن عمیق دور نگه دارند. اما همچنین از راه تولید روایتهای گوناگون که توانایی ایجاد تغییر دارند، امکان وارد نمودن اندیشه در عمل را ایجاد میکنند. به این ترتیب از راه گردآوری صبورانه تاریخهای شفاهی و به اشتراک گذاشتن آن داستانها با نسلهای گوناگون زنان، داستانهایی تولید میشود.
این کار به آن زنان اجازه میدهد تا لحظات دردناک سکوب و فروتنی را با لحظات قدرتمنـد مقاومـت و غـرور ترکیب کننـد. آن داستانها، دانش تجربـه شده و ترکیب درد و غـرور برای نسل های جدیـد زنان سیاه ، قدرتـی را فراهم کـرد تا در جامعـه ایالات متحـده امروز در
زمینههای گوناگون موفق شوند. داستانهای نسلها به آنها نشان داد چگونه مسیر قدرت و غرور حتی در سرکوبگرانه ترین شرایط مثل برده داری و نژادپرستی قانونی، امکان پذیر است. رُمانهای نویسندگان سیاه به نسلهای زنان تخیلی داد تا آنچه را غیر ممکن به نظر میرسید تصور کنند. جاز و بلوز به آنها این امکان را داد که از راه هنر گوش دادن یک حس همبستگی و ایمنی ایجاد کنند. این نسل از زنان با انتخاب تولید آهسته تاریخ شفاهی، نوشتههای ادبی و موسیقی، پایهای ایجاد کردند که الهام بخش بسیاری دیگر بود. تولید آنها از موقعیت تفاوت، درون ساختارهای عدم امکان فضاهایی برای امکان ایجاد کرد.
نویل الکساندر
این داستانی است که من در طول جلسه به اشتراک گذاشتم و احساس کردم که با عامه مردم ارتباطی احساسی و آکادمیک برقرار کردم. در طول مدت پرسش و پاسخ، متوجه شدم که یک مرد مسن بسیار مورد احترام مخاطبان است. او خردمندانه به ما میپیوست. بسیاری افراد دیگر زمانی که سخنان یا پرسشهای خود را مطرح میکردند به نکتههای او اشاره میکردند. پس از جلسه، او پیش من آمد و پرسید که میتوانیم در طول شام در کنار هم بنشینیم تا درباره سخنرانی من بیشتر صحبت کنیم؟
من سریعا متوجه شدم که فرصت استثنائی نشستن کنار قهرمان و فرد مشهور آفریقای جنوبی، نویل الکساندر را پیدا کردهام. او یک پژوهشگر و فعال سیاسی بود که با نلسون ماندلا در جزیره روبن زندانی بود. در طول شام، نویل به داستان من اشاره کرد و پرسید آیا من هنوز یک مارکسیست هستم. من به او گفتم، به بخشهایی از مارکسیسم باور دارم و احترام میگذارم ولی به عنوان یک ایدئولوژی به آن باور ندارم. من هم همین پرسش را از او پرسیدم و او با «بله» به من جواب داد. او درباره پروژههایی صحبت کرد و در دهکدهها با جوانان انجام داده بود. در این پروژهها با منابع اندک به جوانان کمک کرده بود تا تصویر مثبت خود را از راه غنی کردن دانش و تواناییهایشان به دست آورند. او درباره روشی که اعتقادات ایدئولوژیک خود را به عمل ترجمه میکرد، صحبت کرد. پس از آن جوانان قادر بودند تا برای دیگران در آن منطقه الگوهای وظیفه شوند.
صحبتهای او درباره این پروژه در روستاها مرا به یاد کار آنتون ماکارنکو انداخت؛ یک متخصص تربیتی از روسیه که روی روشهای گوناگونی پژوهش میکرد. در طول انقلاب ایران ما کتاب او را خواندیم و فیلمی که بر پایه آن ساخته شده بود را دیدیم. از راه کارهای ماکارنکو من به درک شرایط اجتماعی رسیدم که رفتارهای غیرطبیعی و یا مجرمانه را ایجاد میکند و اینکه تغییر آن شرایط ، امکاناتی را برای تغییر رفتار ایجاد خواهد کرد.
از نویل پرسیدم آیا درباره کار او میداند و او پاسخ داد: «البته، ایدههای او نقطه مقصد کار ما در روستاها است.» من به طور کامل غافلگیر شده بودم و نمیتوانستم قدرت ارتباطی را که در آن لحظه احساس کردم، درک کنم. این نوعی از ارتباط بود که از همه دستهبندیهای متفاوت سن، نژاد، جنسیت، مذهب، فرهنگ، زمان، قاره و چیزهای بیشتر از این… فراتر بود. حتی موضوعات بیشتری بود که این حس ارتباط را نشان میداد. یک نمونه، پروژهای بود که نویل در زمینه کشاورزی که با یک همکار تجربه شده بود، مطرح کرد. پس از آن دوباره ارتباطی با رُمان میخائیل شولوخوف دیدم؛ نویسندهای که در طول سالهای انقلابی تاثیر زیادی بر من گذاشته بود. این ارتباطات دوباره برای نویل آشنا بود.
«خاطرات من به عنوان یک هدیه گرانبها به من داده شد… این تجربه گرانبها تاثیر دیگری نیز بر من داشت: آرمانهای اصلی ام را به من بازگرداند.»
واژگان نمیتوانند احساسی را که در زمان صحبت با نویل داشتم، توصیف کنند. من از یافتن چنین جفت روحی غیرمنتظرهای مسخ شده بودم. از اینکه با او میتوانستم تجربیاتی را به اشتراک بگذارم که بیش از سی سال بود با کسی به اشتراک نگذاشته بودم. من این ایدهها را با ایرانیان به اشتراک نگذاشته بودم زیرا احساس میکردم که تکراری خواهد بود. احساس کردم که غیر ایرانیها قادر به درک شدت این خاطرات نخواهند بود. با این حال آنجا در آفریقای جنوبی احساس کردم که خاطراتم مانند یک هدیه گرانبها به من داده شدهاند. آنها حتی در زمینه کاملا متفاوتی مطرح شده بودند. این تجربه تاثیر دیگری نیز بر من داشت: آرمانهای اصلی مرا بازگرداند.
پس از سختیهایی که من (و جفتهای روحی من از انقلاب) با آن مواجه شدم، احساس کردم که آرمانهای آن سالها ساده و غیرواقعی بودند. من سعی کردم آن آرمانهای بزرگ را به آرمانهای عملی و دست یافتنیتری ترجمه کنم که گزینهی ریزآزادیهای مرا توضیح میدهد. از راه داستان نویل من توانستم بین آرمانهای تغییر اجتماعی بزرگتر قدیم با ایده جنبشهای کوچک پیوند دوبارهای برقرار کنم؛ میتوانستم ببینم چگونه جنبشهای ریز آزادی میتواند ریز-تاثیراتی داشته باشند و چگونه آرمانگرایان بزرگ هنوز میتوانند در زندگی مردم و در ایجاد مشترک جوامع بهتر تاثیر بزرگی داشته باشند.
این دقیقا همان ترکیبی است که ما برای ایجاد شرایط منتهی به تغییر ماندگار نیاز داریم: نیاز داریم درباره شرایط کنونی اندیشه و انتقاد باقی بمانیم در حالی که آرمانهایمان را به اقدامات شفاف و ماندگار برای تغییر ترجمه میکنیم.
همانطور که میتوانید تصور کنید نخستین سفر من به آفریقای جنوبی و شام با نویل، الهامبخش سالهای پیش رو برای جستجوی ارتباطاتی غیرممکن بود و برای امکاناتی که درون ساختارهای به ظاهر «غیرممکن» بودند. حتی اکنون که نویل ما را با درد از دست دادن خود تنها گذاشته (او در اوت ۲۰۱۲ درگذشت)، آرمانها و اشتیاق او برای تغییر از راه به اشتراک گذاشتن تجربیات و داستانها تا حد ممکن زنده است.
هاله قریشی استاد تنوع و ریشهیابی اجتماعی در دانشکده جامعه شناسی از دانشگاه VU آمستردام، هلند است.